سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ

به دنیا که میایم تو گوشمون اذان میگن و وقتی که میمیریم واسمون نماز میخونن زندگی چقدر کوتاهه ، فرصتی بین اذان و نماز*******

زیبا ترین عکسهادر اتاقهای تاریک ظاهر میشه، پس هر وقت تو قسمت تاریک زندگی واقع شدی بدان که خدا قصد داره  یک تصویر زیبا از تو بسازه*******

روزی زمین عاشق خورشید شد و به خورشید گفت : دورت بگردم و بعدش تو رو در بایستی ماند وتا ابد به دورش گردید و میگردد*******

میدونی دوستی چیه؟

داشتن،

اونیکه،

ستایش کردنش،

تمامی نداره،


[ چهارشنبه 86/5/17 ] [ 2:53 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

بچه که بودم اورا در لباس پیرمردی که بر تارک اسمان نشسته واز بالا بر خلق مینگرد تصور میکردم.با بچه ها لابلای ابرها دنبال او میگشتیم.

بزرگترکه شدیم بر پوچی تصوراتمان خنده امان میگرفت.

همه میپرسیدیم.خدا چیست؟ کیست ؟.کجاست.؟

باران میبارید ودرختها بلندتر میشدند ومادر کودکی به دنیا میاورد

وکودک بزرگ میشد مثل ما.

برگهای درخت میریخت برف میامد.همه جا مثل صورت فرشته ها سفید سفید میشد.

و باز گل .سبزه و رشد وباران ووووووو

دیگر نمیپرسیدیم خدا چیست؟ کیست ؟کجاست ؟

چون بزرگ شدیم .

خدا اینجاست همین نزدیکی .

میان سبزه ها .در جاری زلال اب وباران.

نمیبینی؟

خوب ببین .چشمهایت چگونه میبینند؟

ما را به چشم سَر مبین    مارا به چشم سِر ببین.

خدا انجاست.مهر انجاست .

قلب را میگویم همان خانه ای که خدا برای خودش ساخت.

بیرونش که نکردی؟

مگر نگفته بودی خانه دوست کجاست .خب بیا همین جاست ..

البته به سراغ او اگر میایید نرم واهسته بیایید که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی او.

پس مواظب باش اهسته قدم بردار

او خیلی حساس است.

راستی دل که نشکستی ؟ اینه ات تیره که نیست ؟

دستانت تمیز هست؟پاهایت چه؟ در اب شستی؟

کدام اب؟ همان نهری که روزی پنج بار باید دران ترانه عشق را میسرودی.ودر اغوشش فرو میرفتی.همان را میگویم.

پس اماده ای.

 برویم تا به خدا .

تا به نزدیکی یک عرش سترگ.

جای دوری نیست .

به فاصله یک قدم.

اینکه باور کنی هستی.وجود داری .پس خدا هست.

دل گرم میشود. قوت میگیرد.

الهام میگیری که سرشار از یک حس مبهمی .

امشب با تمام دلتنگیهایم میزبان اویم.

 


[ سه شنبه 86/5/16 ] [ 11:49 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

به شهری که من به انجا سفر کردم دخترانش نجابت را از بانوی اب وایینه اموحته بودند.

پسرانش مروت و جوانمردی را از ارباب عشق.

در این شهر بر مامنه ها بانگ نور بود وبر لبها نوای ملکوتی قران.

 در این شهر اسمان برکت میباریدو زمین به خاکیان روزی نثار میکرد.

مساجد محلی برای عروج بود و زنان و مردان بر سجاده های  ایمان ، معرفت به کودکانشان

می اموختند.

در این شهر  ترازوی  عدالت بر سر درب تمامی منازل به چشم میاید.

 و کسی از دیگری دلگیر نیست .

در ابن شهر ، سائلی را نمیبینی که به منزلی رود و دست نیاز دراز کند.

مردمان این شهر قلبهایی دارند به وسعت یک ایینه ، پاک .زلال

تا این شهر راهی نیست جز به اندازه پرواز یک دعا

اللهم عجل لولیک الفرج


[ شنبه 86/5/13 ] [ 1:1 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

یکی از دوستان پیامی داده بود که ایا تا بحال قلب کسی را شکستید یا نه؟

یاد یه خاطره افتادم که چندماه پیش برام اتفاق افتاده بود و فکر نکنم تا اخر عمر از یادم بره.

داخل دفتر مدرسه مشغول رسیدگی به کارهایم بودم.خدمتگزار مدرسه ام که زنی سیده وبسیار مومن ودائم الذکر میباشد رو به من گرد وگفت خانم دیشب خوابتان را دیدم.گفتم خیر باشه .گفت.دیشب خواب دیدم شما روی بدنتان زخم بدی داریدو خیلی ناراحت هم هستید.

البته کمی ناراحت شدم .هرچی فکر کردم که کار بدی از من سرزده یا نه چیزی به فکرم نرسید.

چند روز گذشت.

ما در محلمان بین خانمهای همسایه دور ونزدیک جلسه بانکی داریم .که ماهی دوبار این جلسه برگزار میشود حدود 104 نفر هستیم وریاست جلسه نیز با من میباشد.خانمی در این جلسه 4 جلسه ای بود حق عضویت خویش را پرداخت نمیکرد .البته نداشت که پرداخت کند.بجای او من پرداخت میکردم تا هر وقت توانست باز پرداخت کند.هی قول جلسه بعد وجلسه بعدتا اینکه از دستش عصبانی شده بودم چون باعث تشویق چند نفر دیگر شده بود که انها هم همین رویه را پیش بگیرند.روری که زنگ زده بود با عصبانیت با او رفتار کردم وگفتم که دیگر نمیتوانم عذرش را بپذیرم.نمیتوانستی بدهی چرا شرکت کردی؟

نگذاشتم حرفش را تمام کند که با عصبانیت تلفن را قطع کردم.

ان هفته ما نوبت بعد از ظهر در مدرسه بودیم.که تلفن مدرسه زنگ زد همان خانم بود که از خانه ما زنگ میزد.

چون در خانه تلفن نداشت به خانه ما امد ودخترانم اورا به اتاق راهنمایی کرده واز او خواستند که با تلفن با من صحبت کند.

خلاصه باز قبول نکردم علی رغم انهمه اصرار.

غروب شد به خانه امدم.ان روز صبح حقوقم را گرفته بودم و وپولهاداخل کیف بیرونی ام بود که با خود به مدرسه نبرده بودم.

وقتی سر کیفم رفتم درست به اندازه بدهکاری ان خانم ، از کل پولم کم شده بود.

داغ کرده بودم .فکرهای گناه الود تمام ذهنم  را مشغول کرده بود.یعنی او وارد خانه امان شده بود دست به همچین کاری زده بود.

نمیتوانستم باور کنم.نشستم وچند دقیقه ای فکر کردم تا ببینم که چیزی از خرج کردن پول در جایی به فکرم میرسد یا نه؟

ولی هیچ چیز به خاطرم نمی امد از عصبانیت داغ کرده بودم.

اعتراف میکنم که در ان لحظه از خدا کمک نگرفتم که همچنین خطایی از من سر زد.

به خانه برادر، ان خانم  زنگ زدم واز برادر زاده اش خواستم تا به عمه اش بگوید زود به منزلمان بیاید.

عمه بیچاره با خوشحالی از اینکه من راضی به پرداخت حق عضویت او شدم به منزل ما امد.وقتی قیافه عصبانی مرا دید یکه خورد .به او گفتم از تو انتظار نداشتم که همچین کاری کنی.

ترسید وگفت چه کاری؟

وماجرا را برایش گفتم.اشک در چشمانش جمع شد.به تمام مقدسات قسم خورد و گفت من شبها گهگاهی با گرسنگی میخوابم ولی هنوز دست به چنین کاری نزدم والی اخر که هنوز ان جملات ناراحتم میکند.هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که یکدفعه بیاد اوردم که چه گناه بزرگی مرتکب شدم.یخ کرده بودم وقلبم میلرزید.

اخر فهمیده بودم که ان پول را کجا خرج کرده بودم وصبر نکردم قبل از اینکه این عمل را مرتکب شوم.احساس کردم خردش کردم وقلبش را شکستم .قلبی که از بار سختیهایی که میکشید زخم خورده بود ومن چکار که نکرده بودم.

تا این سن خودم دست به چنین خطایی نزده بودم.

اورا در اغوش گرفتم واعتراف کردم که اشتباه نمودم .خلاصه خیلی عذر خواهی کردم.ضررش را هم به خودم زدم.تمام بدهکاریش را بخشیدم وخودم پرداخت نمودم(علیرغم اینکه به اصرار بسیار من قبول کرد)علاوه بران مقداری نیز کمک نقدی وغیر نقدی به او کردم تا مرا ببخشد.خلاصه مرا بخشید.البته کاری کردم که که مرا ببخشد. شانسی که اوردم این بود که ماجرا را زود فهمیدم قبل اینکه کسی بفهمد.این مسئله بین من واو ماند وکسی این موضوع را نفهمید وگرنه مطمئنا خدا نیز از من نمیگذشت.انشب گذشت.صبح فردایش ان خانم به خانه ما امد.به من گفت خانم دیشب خواب مادر خودم ومادر شوهرتان را دیدم.

خواب دیدم کنار مسجد نشسته ام وهای های گریه میکنم.این دو خانم امدند ومادرم گفت چی شده دخترم .من گفته خانم .... به من تهمت دزدی زده .من ودزدی وخلاصه های های گریه میکنم.مادرم به من گفت شیرم را حلالتان نمیکنم اگر دست به چنین کاری بزنید.مادر شوهرتان رو به من کرد وگفت لیلا جان بچه هایم را نفرین نکن.ومن از خواب بلند شدم................................

باز از او عذر خواهی کردم واز او خواستم نادانیم را ببخشد.

از درگاه خدا بسیار بسیار استغفار نمودم تا کم کم احساس ارامش کردم واین درس عبرتی برایم بود که زود قضاوت نکنم.

به خدمتگزار مدرسه ام نیز گفتم که خوابش از کجا سر دراورد. البته ماجرا را نگفتم.

این مواقع است که این دعا تعبیر میشود که خدایا مارا لحظه ای به خود وامگذار.

 

التماس دعا

 

 

 

 

 


[ دوشنبه 86/4/25 ] [ 6:18 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

همراهم را که برداشتم دیدم تماس از دست رفته دارم.

دختر خالم بود.

زنگ زدم بهش تا ببینم چکارم داره.

گوشی رو که برداشت بعد احوالپرسی گفت:

یه دوست دارم از اون پولدارا.

برادرش صبح فوت کرده .زیاد اشنا وفامیل ندارن.میخواست براش نماز لیله الدفن بخونم.یادم رفته بود چطور بخونم دیدم جوابمو ندادی از جاریم پرسیدم.

گفتم مگه خودش نمیتونست بخونه؟

گفت فرصت نمیکنه لاک های دست وپاشو پاک کنه.

گفتم : مگه راجع به این مسایل باهاش صحبت نکردی .خب میگفتی پاکشون کنه، اونم بخونه.

گفت : هر چی هم بهشون میگی ، مگه کوتاه میان.حرف گوش نمیدن که

اینا دیگه توان انجام دادن اداب دین رو ندارن.خودشون هم بخوان، ادمهای دور و برشون نمیذارن

بیا ببین با چه وضعی جلوی هر کسی خودشونو نشون میدن.محرم ونامحرم که هیچی اصلا صحبتشونو نکن.

گفتم پس برای چی اومد که برای برادرش نماز بخونی اینا که اعتقاد ندارن؟

گفت چی میگی بیا ببین چه خیراتی هم میکنن. تو محلشون به چندتا خانواده نیازمند هم کمک مالی هم میکنند.اعتقاد که دارن ولی نمیخوان خودشونو تو زحمت بندازن ( به نظر اونا). تازه قبل اینکه بیاد اینجا یه دیگ بزرگ برنج با خودش اورد و بین مردم به نیت برادرش پخش کرد.

گفتم : خب حیف نیست .ادمی با این نوع خصلتها ، مسلمون ، راضی به رعایت مسائل دینی خودش نشه؟

نماز چی، میخونن؟

گفت .من که ندیدم.فکر نکنم ولی ادمای خیلی خوبی هستن.

گفتم خوب بودن ادمها بسته به میزان درک وفهم اونا منطبق با اصول وفروع دینه.

کسی که تو گناهه  وراضی به لحظه ای سر خم کردن جلوی وجودی که همه این چیزها رو بهش داده نیست

ایا انجام دادن چنین کارهایی میتونه جز ریا چیز دیگه ای باشه.

دختر خالم گفت : یه روز که به خونشون رفتم خانمی دیگر نیز مهمانشون بود.

به من میگفت من هنوز به خدا اعتقاد پیدا نکردم.خیلی دوست دارم به خدا ایمان بیاورم به اینکه هست و وجود داره .ولی راضی نمیشم. تو میتونی برام توضیح بدی .

خب من چی بهش میگفتم.

گفتم: چشم دل اینها بواسطه همان گناهان کور شده.وگرنه در  اطراف ما ، همین طبیعت بهشت گونه شمال

مخصوصا در این فصل، خود شاهدی بر وجود ذات جمیلیه که چنین زیبا بر حضور خویش صحه میذاره.

مگه این قدر زیبایی رو نمیبینن.اینا همین جوری یه دفعه درست شدن.بدون اینکه دست وجودی تو کار باشه.

تازه ما در برابر خدا مثل یه ماهی کوچیک، تو اقیانوس عظیم خلقتیم.ایا این ماهی کوچیک که نمیتونه سرش رو از داخل اب بیرون بیاره میتونه راجع به اقیانوس نظر بده که چه جوریه چه شکلی.چه اندازه .اون هر جا بره اب میبینه واب.ماهم همینیم. نمیتونیم درباره خود خدا فکر کنیم چون اون درک رونداریم.

خدا ما رو افریده تا عبادتش کنیم.از نعمتاش استفاده کنیم.تازه با این همه برنامه های مختلف  دینی تو یه کشور اسلامی چنین رفتارهایی جز خودخواهی وغرور وتکبر نمیتونه منشا دیگه ای داشته باشه.

او نا شاید احساس میکنن با مقید کردن خود به اداب واحکام دین ، نمیتونن بقول خودشون کلاس گذاشته وبا از ما بهترون مجالست داشته باشن.

زیاد صحبت کردیم.

در پایان گفتم نمازشو خوندی؟

گفت : به مامان و خواهرم گفتم بیان سه تایی بخونیم؟

من نمیدونم خواندن چنین نماز برای چنین افرادی که در حیات خودشون راه قبله را بلد نبودن ،

مقید به دین نبودن، فایده ای داره یا نه؟  به نظر شما ما چقدر ادم از این جنس تو کشور اسلامی خودمون داریم.خدایا ما را لحظه ای به خود وا مگذار امین

از مکافات عمل غافل مشو

گندم از گندم بروید جو زجو

 

 


[ شنبه 86/4/23 ] [ 7:49 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

پروژه مهر

همه ساله مدیران مدارس ، قبل از شروع کار در سال تحصیلی جدید  در قالب طرح پروژه مهر ، به باز سازی و برطرف کردن کم وکاستیهای مدرسه و به اماده نمودن همه جانبه ان برای ورود

عزیزان دانش اموز میپردازند.

امروز که به مدرسه رفتم ، با این بخشنامه مواجه گشتم. با مدیر مدرسه ابتدایی نوبت مخالف  در این رابطه صحبت نمودیم و برنامه های اقدامی را لیست کردیم.

این برنامه ها شامل

1-دیوار نویسی مدرسه  وخط کشی مجدد زمین بازی والیبال وفوتبال

2- تهیه کتابخانه های کوچک کلاسی برای هر کلاس

3-تهیه جا کتابی مناسب  برای دبیران هر دو نوبت داخل دفتر مدرسه

4-تعویض درب های سرویس های بهداشتی

5 – بازدید از نمایشگاه تجهیزات اموزشگاهی که این روزها در نکا برگزار میشود وخرید وسایل کمک اموزشی بری کارگاه وازمایشگاه مدرسه

6- خرید نیمکتهای مخصوص دانش اموزان امادگی واول ابتدایی

7- تهیه صندلی های مخصوص معلمان

8-بازدید از سیم کشی برق مدرسه توسط تعمیرکار

کلیه برنامه های فوق تا پایان شهریور باید انجام گردد.

برنامه دوم، تدوین برنامه سالانه مدیر جهت کیفیت بخشی به وضعیت تربیتی واموزشی دانش اموزان میباشد

برنامه مورد نظر، من لیست ذیل میباشد. از کلیه دوستان نیز خواهشمندم  اگر طرح پیشنهادی دارند دریغ نکنند.با کمال میل منتظر پیشنهادات شما عزیزان هستم.

لیست برنامه های پیشنهادی من برای سال تحصیلی  86-87

1-     اشتراک مجله رشد نوجوان برای کلیه دانش اموزان 

2-     بازدید از مراکز علمی وصنعتی وتفریحی وزیارتی . اولویت با مراکزی که والدین دانش اموزان در ان مراکز مشغولند.

3-     ادامه برنامه استفاده از دفترچه  پیوند خانه ومدرسه.

4-     تشکیل یک دوره اموزش خانواده ( 4 جلسه ویژه اولیا).

5-     تهیه طرح درس روزانه ، ماهانه، سالانه توسط دبیران.

6-     جلسه ماهیانه ارتباط  دبیران با والدین.

7-     بازرسی روزانه از تکالیف دانش اموزان و ثبت در پوشه مخصوص توسط مدیر و اعضای شورای دانش اموزی.

8-     امتیاز دهی به حضور والدین در مدرسه به ازای هرحضور یک نمره.

9-     برگزاری مسابقات ورزشی در مناسبتهای مختلف  با مدارس هم جوار.

10- شرکت همکاران در جشنواره الگوی برتر تدریس.

11- شرکت دانش اموزان در مسابقات مختلف.تلاش افرین، سنجش علمی، المپیاد درسی کانون گلباران بسیج.

12- تشکیل نمایشگاه دست ساختهای دانش اموزی.

13- شرکت در طرح اشنایی با مراکز خدماتی( پست. بانک .شهرداری .درمانی.تعاونی...........).

بار دیگر از دوستان عزیز خواهشمندم  نظرات وپیشنهادات خود را  برای بهتر شدن برنامه  برایم ارسال کنند.

متشکرم.

 


[ چهارشنبه 86/4/20 ] [ 3:3 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

همیشه سرش رو به اسمون بود. زیاد به زمین نگاه نمیکرد.

سرشو پایین میاورد.سرش درد میگرفت.عاشق رنگ ابی بود .وای اگه اسمون ابری بود.

مریض میشد.پژمرده میشد.تب میکرد.

زمین دلش خیلی میگرفت .اخه اون دوسش نداشت.هر چی نازش رو میکشید،فایده نداشت.

زمین گریه میکردولی اون به اشکاش توجهی نمیکرد و بازم چشماش به اسمون بود.

نمیدونم دنبال چی بود ولی هرچی بود معلوم بود خیلی دوسش داره.

یه روز یه پرنده اومد رو دستش نشست.اون خودشو جمع کرد.پرنده احساس کرد ناراحته.پرید و اومد

پایین.زمین تا اونو دید خوشحال شد.گفت اون بالا چه خبر؟

پرنده گفت : رهایی .ازادی.

زمین گفت خوش به حالت.

پرنده گفت چرا؟

زمین گفت کاش او هم بال وپری داشت و رها میشد و در ابی اسمان غرق میگشت.

پرنده خندید وگفت : نمیشه که؟ اون به تو چسبیده باتو فقط میتونه اسمونو نگاه کنه بدون تو که نمیتونه نفس بکشه.چه حرفا میزنی.

زمین گفت ولی او به من توجهی نمی کنه. با من حرف نمیزنه.با منه ولی قلبش با اسمونه.

پرنده پرید ورفت بالا.نور خورشید صورت او نا رو نوازش میکرد ونسیم  هم میان شاخ وبرگ میدوید.

پرنده گفت: عزیزم او پایین یه کسیه که دوست داره تو هم نگاش کنی .دلت براش نمیسوزه .اینقدر به اسمون

نگاه میکنی کمی هم به اون نگاه کن چرا با هاش حرف نمیزنی ؟

درخت لبخندی زد. دیگه نمیتونست شاهد گریه های زمین باشه .احساس کرد الان وقتشه .

اخه چند وقته یکی یکی دوستاش همه رو زمین افتادندو خشکیدند.

رو به پرنده کرد وگفت : نگاه من به اسمون یعنی خواهشی برای موندن زمین .

اون اینو درک نکرد.اگه بهش نگاه کنم زود خم میشم. میمیرم.اونوقت اونم خشک میشه میمیره.

من اگه نگام به بالاست برا ی اینه  که اون بمونه ولی اون..............

صدای رعد اسایی پرنده را فراری داد.ودرخت نگاهش به پایین شد.افتاد واشکهایش را به زمین هدیه کرد.

اشکهایشان تمامی  زمین را خیس کردو  درخت مرد  ....................................

جوا نه ای رویید.باز هم نگاه ودستانش روبه اسمان، ولی زمین لبخند می زد.

 

 

 


[ سه شنبه 86/4/19 ] [ 9:38 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

مدرسه همیشه با خاطرات تلخ وشیرین همراست.

سال 74 بود .پاییز 74 . مربی پرورشی یکی از روستاهای منطقه بودم.

اولین سال خدمتم نیز بود .قرار بود مقام معظم رهبری به مازندران بیایند.

شور وشوقی در بچه ها بوجود امده بود.از من خواستند که انها را ببرم .با مدیرم صحبت کردم وموافقت به عمل امد.ساعت ورود اقا 9صبح بود.از انجا که فرودگاه ساری در منطقه ما قرار دارند مسیر حرکت اقا نیز از جاده اصلی  بود که تا مدرسه 5 کیلومتری فاصله داشت.صبح ساعت 7 حرکت کردیم وزود خود را به سه راهی معروف منطقه که محل تجمع جمع زیادی از مردم بود رساندیم.با چه شور وشوقی، نمیدانید بچه ها چکار میکردند. من همین طور به انها نگاه میکردم. لحظه ای صورت نورانی اقا را که از وصف ان ناتوانم دیدم.

هنوز نورانیت ان چهره بر ذهنم نقش بسته است.بچه ها از شادی در پوست نمی گنجیدند.بعد از ظهر انروز اقا ملاقات عمومی داشتند.بچه ها اصرار داشتند که حتما انها را به ساری ببرم ان هم با مسئولیت خودم.

حدود 50 تا دانش اموز امده بودند. دو تا مینی بوس گرفتم وانها را به تنهایی بردم.

جمعیت موج میزد.مسیر را بوسیله اتوبوسهای شهرداری بصورت یک کوچه در اوردند که بن بست به مصلی بزرگ ساری  میرسید.به بچه ها گفتم اگر میخواهید وارد جمعیت شوید و برای ملاقات بروید شب میشود وتا روستایتان نیز 25 کیلومتر فاصله است .انوقت برگشت به مشکل بر میخوریم .عده ای نزدم ماندند و وارد جمعیت نشدند چون میدانستیم بی فایده است و موفق به ملاقات ایشان نمیشویم ولی عده ای از بچه ها گفتند: ما میرویم وزود بر میگردیم.من وارد یکی از اتوبوسها شدم واز شیشه ماشین مراقب بچه ها بودم تا گمشان نکنم.خیلی دلهره داشتم اگر یکیشان زیر دست وپا میماند بدبخت میشدم. از لابلای جمعیت صدای فریاد زنان می امد .

در این بین متوجه جیغ وسرو صدای چند تا از دانش اموزانم شدم که داشتند وسط جمعیت له میشدند.

از میان شیشه ماشین یکی یکی انها را از وسط جمعیت بیرون کشیدم و وارد اتوبوس کردم.جالب اینجا بود که یکی از بچه ها را تا داخل ماشین بیاورم چیزی از لباسهایش باقی نمانده بود.همه توسط  فشار بیش از حد جمعیت در اورده شده بود.من وبچه ها نمیتوانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم.دخترک گریه میکرد وغصه میخورد چگونه به خانه برود.یکی از بچه ها چادرش را به او داد ولباسهایش را به هر زحمتی بود از لا به لای بیرون کشیدم .همه امدند جز یک نفرشان. خیلی ناراحت بودم .شب شده بود.نمیدانستم چکار کنم.بچه ها داخل ماشینها نشسته بودند.ملاقات تمام شده بود .جمعیت متفرق میشدند ولی از این دانش اموز خبری نبود.خیلی منتظر شدیم.بچه ها میگفتند خانم حتما خودش رفته.(من نمی توانستم خودم را قانع کنم که بدون او برگردیم.)

بچه ها میگفتند برویم .خانواده امان الان  نگران  هستند.

بچه ها را به روستایشان بردم وخودم به خانه رفتم.تا صبح نخوابیدم..

صبح که به مدرسه رفتم بچه ها با خوشحالی گفتند که ان دانش اموز به همراه یکی از اشنایانش به منزل رفته است وگم نشده بود.خدا را شکر کردم واو را صدا زدم.و او تعریف کرد:

(از بین جمعیت خودم را به داخل مصلی رساندم.تا وارد سالن شوم دیگر کفش به پا نداشتم.کفشهایم از پا درامده بین جمعیت گم شده بود.

با اقا صحبت کردم وایشان را از نزدیک دیدم.

همراهان اقا  وقتی دیدند کفش به پا ندارم  فردی را فرستادند تا کفشی برایم تهیه کنند. یکی از اشنایانم را دیدم

وهمراه او به خانه امدم.)

خلاصه از بین ما فقط این دختر ما، موفق به دیدن اقا شدند .

.


[ شنبه 86/4/16 ] [ 11:35 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
اعتقادات و باورهای مردم منطقه   چاپ  ارسال با ایمیل 

- اگر داروک بخونده گنه وارش انه
اگر قورباغه سبز روی درخت بخواند می گویند باران می آید.
- پنج شنبه نون و خرما در کامبی تا امه مرده جه برسه
پنجشنبه نان و خرما بیرون می دهیم تا ثوابش به مرده ما برسد.
- چایی دله دار دره مهمان قد بلند انه
روی چایی ساقه اش قرار گرفته مهمان قد بلند می آید.
- خوی بد بدی صدقه درها کن تا بدی اون خو بر طرف بوشه
خواب بد دیدی صدقه بده تا بدی آن خواب بر طرف شود.
- سگ سر انشند ته دست گند موک زنده
روی سگ آب نریز دستت زگیل می زند
- شو بی وقتی نونه جارو بزوئن فرشته ملائکه ره از شه سره بیرون کاندی
شب بی موقع نباید جارو بزنی چون فرشته و ملائکه را از خانه خود بیرون می کنی
- گرم تندیر سره دپوشی ته وشته حادثه پیش انه
سر تنور گرم را بپوشانی برای تو حادثه پیش می آید.
- نمک ره نشند بنه به خاطر این که آب چشم حضرت زهرا هسته
نمک را زمین نریز به خاطر این که آب چشم حضرت زهرا (س ) است


[ پنج شنبه 86/4/14 ] [ 11:47 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

شهرستان ساری از شمال به دریای مازندران، از مشرق به شهرستان نکاء از جنوب به استان سمنان و از مغرب به شهرستان های جویبار قادم شهر و سواد کوه محدود است. ساری مرکز استان مازندران از جمله شهرهای بزرگ طبرستان و مرکز فرمانروایی اسپهبدان بود.
دکتر « سید حسن حجازی کناری » در کتاب « نام های باستانی مازندران »، ساری را محل سکونت گروهی از آریایی های مهاجر می داند و معتقد است به حدس نزدیک به یقین ساری باید کلمه ای به صورت سری آریه یا( ساآریه) بوده باشد. این دو نام ، در زبان فارسی به ترتیب سروری کردن = آسودن گاه = آسایشگاه = محل استقرار و آسودن معنی می دهد . عبارت دیگر ساری محل استقرار و آسایش آریایی ها بوده و همین نام طی هزاران سال به صورت ساری در آمده است.با تسلط سلوکیان و تحت تاثیر فرهنگ یونانی ساری به سیرینکس بدل شد. سکه هایی از زمان اشکانیان با ضرب سیرینکس باقی مانده از این ایام است. در زمان سلسله ساسانی سیرینکس به سارویه و بعد از سقوط این دولت و ورود اعراب به ساریه و بعد از قرن چهارم به ساری تغییر نام یافت. مقدسی در سال 375 ه.ق. درمورد شهر سارویه می نویسد: محل پرجمعیتی است که در آنجا پارچه فراوان می بافند و بازارهای آن مشهور بود. دارای حصار کوچک و خندقی بود و یک مسجد جامع داشت.
شهر ساری در طول تاریخ صدمات فراوان دید که غارت شهر در زمان سلطان محمد خوارزمشاه و حمله مغولان از آن جمله است . لشکریان امیر تیمور تمام شهر را ویران و مردم آن را قتل عام کردند. این شهر در طول تاریخ خود به ویژه دوره اسلامی همواره مرکز سیاسی و اداری مازندران بود.

پیشینه تاریخی شهر ساری :


شهر ساری از جمله شهرهای باستانی استان مازندران است. در نقشه های جغرافیایی زمان هخامنشیان تنها یک شهر در کنار دریای خزر مشاهده می شود و نام آن زادکارتا است ومکان تاریخی شهر زادکارتا دقیقاً با جایگاه کنونی ساری همخوانی دارد. گرچه برخی محققین بنیاد شهر ساری را از اقدامات فرخان بزرگ می دانند، ولی با مرور تاریخ مازندران می توان باور داشت که ساری کنونی بر روی لایه های شهری ساخته شده که از قرون ماقبل از اسلام مرکز ایالت شمالی ایران بوده است. ساری پایتخت فرمانفرمایان آل طاهر و پادشاهان آل علی بن حسن و محمد زید در قرن سوم و تا سال 635 هجری هم مرکز آل باوند بود. دیوارهای ساری در سال 179 هجری به وسیله عبدالملک بن مقفع مرمت شد. شهر ساری را روسها در سال 298هجری قمری آتش زدند و در سال 325 هجری قمری شهر از سیل آسیب سخت دید به طوریکه مردم آن مجبور شدند به کوهها پناه ببرند.

ساری در قرن هفتم هجری توسط مغولان صدمه بسار دید بطوریکه وقتی حمد ا.. مستوفی در مورد این شهر می نوشت این شهر تقریباً ویرانه بود. در سال 769 هجری تا 777 هجری قمری سیدکمال الدین قوام الدین مرعشی دیواری دور شهر ساخت و آنرا با خندقی عمیق محصور کرد. و در درون دیوار قله ای و قصری بر پا ساخت و شهر را دوباره بنا کرد. در سنه 795 هجری قمری لشکر امیر تیمور شهر را غارت کردند و فاتح مزبور به قتل عام اهالی فرمان داد و شهر در دوره حاکم جدید که جمشید بن قارن غوری نام داشت از لطمه بهبود یافت و پایتخت مازندران باقی ماند. بنابراین ساری از جمله شهرهایی بوده که از دوران بسیار طولانی مسکون بوده و مرکز هسته اولیه شهر ساری بافت قدیم شهر بوده است.

عوامل موثر بر شکل گیری منطقه تاریخی :

یکی از ویژگیهای شهر پویایی آن می باشد. یعنی هیچگاه شکل تمام شده ای برای شهر نمی توان تعریف کرد. زیرا شهر در فرایند توسعه برای انطباق خود با شرایط محیطی اقتصادی و …… همواره در حال دگرگون شدن می باشد. با این حال می توان مقاطعی از تاریخ شکل گیری شهر را که دارای پایداری نسبی می باشد تعریف نمود.شهر تاریخی ساری از قدیمیترین روزهای پیدایش خود به عنوان مرکز ایالت شناخته شده است. انتخاب جایگاه آن از طرفی به سبب موقعیت جغرافیایی – سیاسی یعنی مرکزیت آن نسبت به بقیه زیر حوزه های حکومتی بوده و از طرفی دیگر شرایط طبیعی مساعد از جمله همجواری با رودخانه تجن و حاصلخیزی جلگه های میان کوه البرز و دریای مازندران فرصت مناسبی را برای بنای شهر ایجاد نموده است.
ساختار الگوی اولیه شهر نیز متکی بر عوامل ذکر شده یعنی ضرورت دسترسی به زیر حوزه های حکومتی در شرق و غرب و کرانه های البرز و دریای مازندران دو محور متقاطع ارتباطی اصلی شکل می گیرد و کانون اصلی فعالیتهای شهر در محل تقاطع بوجود می آید. با تشکیل شهر – قلعه فئودالی ( قرن هشتم هجری ) چهار دروازه شهر، دروازه بابل ، دروازه گرگان، دروازه دریا و دروازه کهستان نیز برپا می شود.

ویژگیهای کلی بافت قدیم شهر:

سازمان قضایی اولیه شهر دارای الگوی ستاره ای ارگانیک با نقطه کانونی مسجد جامع و میدان مجاور آن می باشد. و محلات مسکونی در امتداد و شریانهای اصلی هسته مرکزی شکل گرفته اند. پیوندهای اجتماعی نظیر ویژگیهای تباری یک قوم مهاجر، همبستگی افراد محله را تامین نموده و عناصر عملکردی کالبدی ویژه شامل خدمات محله ای، حمام و تاسیسات مذهبی ( تکیه، حسینیه ) استقلال و هویت کالبدی محلات را تعریف می نموده اند. عناصر عملکردی و کالبدی حول محور اصلی ارتباطی محله به نقطه کانونی شهر مستقر شده و معمولاً نیز اندکی گشادگی در فضا میدان محله را تعریف می نموده است. عملکرد این میدان به ویژه در ایام مراسم مذهبی نظیر عاشورا قابل توجه است. مانند محله اصفهانی و میرمشهد از میان عناصر هویت بخش، تکیه و حسینیه با وجه تسمیه نام محله دارای اهمیت بیشتری است. به نحوی که نام هر تکیه حاجی آباد، عباس خانی، …… نمایانگر محله پیرامون آن می باشد. به این ترتیب شعاع های الگوی ستاره ای، امتداد آنها و محورهای منشعب از آن تقسیمات شهری قدیم و فقرات اصلی محلات را تشکیل میداده اند. ویژگی اصلی این فقرات نقش پیوند دهندگی آنها را از یک سو و استقرار مراکز خدمات عمومی را از سوی دیگر تعیین می نماید.

پس از استقرار شبکه الگوی ستاره ای هندسی ( دهه دوم قرن حاضر ) بر روی بافت مرکزی شهر، خیابانهای متقاطع کنونی ( انقلاب – مدرس – 18 دی و جمهوری اسلامی ) و احداث خیابان قارن در دهه 40 نظام اولیه تقسیمات شهری را دگرگون ساخته، تقسیمات دیگری را نیز بر ساختار بافت تحمیل نمودند. خیابانهای جدید داخل بافت و حلقوی پیرامون آن، ارتباطات اصلی سواره را در هسته مرکزی سمت و سودادند. کیفیت های کالبدی این خیابانها نقش تفکیک کننده داخل و پیرامون بافت داشته است. به نحوی که عملاً دو جبهه خیابان دو محله وجود داشته است. به رغم این پدیده، اماکن و تاسیسات مذهبی جدید محلات مجاور،
در جداره خیابان و به عبارتی مرز کالبدی محلات مستقر شدند. بدین ترتیب محلات از یک سو با خیابانهای سواره تفکیک کننده و از سوی دیگر بافقرات اصلی داخل بافت تعریف می شوند.

بناهای موجود در بافت قدیم ساری :

1- آب انبار نو 2- خانه کلبادی 3- مدرسه علمیه مصطفی خان 4- منزل اخوتیان 5- خانه فاضلی 6- آب انبار میرزا مهدی 7- امامزاده یحیی 8- امامزاده زین العابدین 9- منزل سردار جلیل 10- مسجد جامع 11- ساختمان دارائی

برخی مراکز دیدنی :

مسجد جامع ساری برج رسکت، بقعه متبرکه سید زین العابدین بن سید کمال الدین امامزاده عباس ( ع ) امامزاده یحیی (ع ) بقعه متبرکه درویش فخرالدین گلما، امامزاده عبدالصالح مرزرود، امامزاده قاسم ( ع) عیسی خندق مقبره شاطر گنبد ( ع ) مجموعه مسجد مدرسه فرح آباد ساری، آب انبار میرزا مهدی آب انبار نوساری خانه کلبادی ، حمام وزیری ، خانه فاضلی ، دشت ناز ساری و ...

برگرفته از سایت روجین


[ پنج شنبه 86/4/14 ] [ 11:43 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> تابستان 86 - ماه و مهر