سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ

عاشقان را کو پناهی غیر توس؟
ای دل! من آتشین آهی بر آر
تا بسوزی دامن ایـن روزگار
روزگـار مـردمی‌ها سوخته
چهره‌ی نامــردمی افروخـته
کینه‌ها در سینه‌ها انباشته
پرچــــم رنگ و ریـا افراشته
دشت سبز اما ز خار و کاکتوس
وز تبر شد هیمـه عود و آبنوس
آب دریا تن به موج کف سپرد
مـوج دریا اوج را از یــاد بـرد
جان‌به‌لب شد از ریاکاری شرف
خوب بودن مرد و بودن شد هدف
آب هم آییــنه را گم کرده اسـت
سنگ در دل‌ها تراکم کرده است
تیرگی انبوه شـد پشت سحـر
صبح در آفاق شب شد دربه‌در
نغمه‌های عشق هم خاموش شد
این قلندر بـاز شولاپوش شد
ارغوان روی او کم‌رنگ شد
پرنیانش هم‌نشین سنـگ شـد
خاک را از خار و خس انباشتند
یاس را در کرت شبدر کاشتنـد
نامرادی را دوا در کـار نیست
مـهر دارو در دل بازار نیـست
گـر دلی مجروح گردد از جفا
نیست گلخندی که تا یابد شفـا
نسخه‌ای نو در فـریب آورده‌اند
بوسه، دارویی که پنهان کرده‌اند
در دل این روزگار پرفـسوس
عاشقان را کو پناهی غیر توس
ای شفابخش دل بـیمار ما!
چاره‌ای کن از نگه در کار ما
خیل صیادان که در هر پشته‌اند
آهوان دشـت‌ها را کـشته‌اند
تا نـهد دل در رهت پا در رکـاب
اشک پیش افتاد و دل را زد به آب

سیدعلی موسوی گرمارودی

 

سؤال همیشه
گلدسته ات
کهکشانى است
که سیاهى شهر را تکذیب مى کند
پیرامون تو همه چیز بوى ملکوت مى دهد:
کاشى هاى ایوانت
و این سؤال همیشه
که چگونه مى توان آسمانها را
در مربعى کوچک خلاصه کرد.
و پنجره فولاد
التماسهاى گره خورده
و بغضهایى که پیش پاى تو باز مى شوند...



[ سه شنبه 86/8/29 ] [ 7:25 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

خوابیده بودم ؛


در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم . به هر روزی که نگاه می کردم ، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا . جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم . خاطرات خوب ، خاطرات بد ، زیباییها ، لبخندها ، شیرینیها ، مصیبت ها، ... همه و همه را می دیدم .

اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است . نگاه کردم ، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند . روزهایی همراه با تلخی ها ، ترس ها ، درد ها، بیچارگی ها .


با ناراحتی به خدا گفتم : «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری . هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم . چگونه ، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها ، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی ؟ چگونه ؟»

خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت ......

« فرزندم ! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود . در شب و روز ، در تلخی و شادی ، در گرفتاری و خوشبختی .من به قول خود وفا کردم ،


هرگز تو را تنها نگذاشتم ،


هرگز تو را رها نکردم ،


حتی برای لحظه ای ،


آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم !!!»


از وبلاگ یک دوست.........
[ پنج شنبه 86/8/24 ] [ 1:51 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

یه مطلبی خوندم راجع به مسلمانان صهیونیست.جالب بود .در باره مسحیان صهیونیست شنیده بودم ولی درباره این ،برایم تعجب اور بود.کمی فکر کردم.یادم اومد چقدر جک واس ام اس درباره کمک ایران به لبنان وفلسطین  با قالب تمسخر شنییده بودم وسرنخ دستم اومد.یادمه چند وقت پیش رفتم اداره خودمون تا بخشنامه ها رو بگیرم.رفتم دبیرخانه واز همکار اداری راجع به  بن های غیر نقدی که  کی می فرستند سئوال کردم که دیدم گفت( فعلا همه پول نفتو میفرستن لبنان وفلسطین.نوبت ما نرسید)چند همکار دیگه هم بودند .هیچ کدامشان چیزی نگفتن. در جوابش گفتم .اینطورام نیست.تازه ما اگه کمکشون نکنیم پس کی بداد اونا برسه. این وظیفه مسلموناست که به اونا کمک کنن..تازه تو کشور ما مگه کسی از گرسنگی مرده ؟دولت  هم تمام هم و غمش اینه که مشکل مردم رو کم وکمتر کنه.گفت: چی میگین .شما وضعتون خوبه( منظورش همین حقوق اخر ماه بود که دستمونو میگیره) .خیلی ها هستن که محتاج نون شبن.میخوان بدن به لبنان وفلسطین و جاهای دیگه، بدن به این ملت.گفتم مطمئنا اونی که محتاج به نون شبه از منو وشما مایل تر به کمک به اون بیچاره هاست.  کارمندای اداره که اونجا بودند فقط گوش میدادند و این اقا هم سر حرفش بود.ادامه ندادم بکارم رسیدم و برگشتم( از این صحنه زیاد دیدم . حتما شما هم دیدین و شنیدین).با خودم گفتم ما هر چی هم مال و منال وثروت داشته باشیم باز تشنه تریم.هرچی حقوقامون بالا میره توقعاتمون هم بالاتر میره.مدلهای اثاثیه منزل هم بالاتر میره.گهگاهی که به منزل این خانومای خونه دار میریم که همسرانشون  حتی کارگرند باور کنین تجمل گراییشون از مایی که کارمند وحقوق بگیریم بیشتره. حالا خانومای خونه داری که همسرانشون شغل بالاتری دارن بماند.خب چی میشه کمی به فکر دیگران باشیم..این جاست که اسلام صهیونیستها یواش یواش شکل میگیره.فقط به فکر خودت باش.دیگران هر کاری میکنن چه بد چه خوب به تو ربطی نداره.سعی کن روز بروز حساب بانکیت بیشتر بشه.به رفاه فرزندت و فرزندانش بیندیش.چکار داری که تو لبنان وفلسطین و فلان جاهای دیگه چی میگذره.فقط به سلامتی خودت فکر کن.همسایه ات داره تو خونه اش هزارتا کار خلاف انجام میده.مواد میفروشه . تو خودتو تو درد سر ننداز.چیکار داری؟جلوی چشمت به ناموس مسلمان هتاکی میشه ،تو کاریت نباشه.عروسیها .( ای وای بر غیرت مسلمونا، کجا رفت) چکار داری ،ملت غمگینند.بزار خوش باشن، جوون هستن .بزار خوش باشن.مگه خدا نمیبخشه.حالا همین یه شبه . خدا مهربونه میبخشه .ارحم الراحمینه .یه نماز هست که اگه اونو بخونی تمام گناهانت مثل برگ پاییزی از درخت وجودت میریزه.دوستی توی یکی از این وبلاگا حرف خوبی زد که من بعد صلوات وعجل فرجهم نمیگم .دوستش  میگه چرا؟ میگه خب اگه زودتر بیاد که گردن تو رو زودتر از همه میزنه.نمیگم با حرفش موافقم ولی بنظرتون با کمی فکر کردن در حیطه امر به معرف ونهی از منکر در زندگی خودمون، حرفش درست نیست؟ ما چقدر جلوی منکر رو گرفتیم و چقدر در گسترش معروف، سرمایه گذاری کردیم. به نظر شما ما مسلمان محمدی هستیم یا مسلمان ................

 

 

 


[ جمعه 86/8/18 ] [ 8:36 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

 

مطلب زیر را از وبلاگ دوست گرامی حسین اقا از وبلاگ کجایید ای شهیدان خدایی(http://www.karbalay6.blogfa.com/) برداشت نمودم.باتشکر از ایشان

از طریق روزنامه جمهوری اسلامی خبر تشیع پیکر ۶۵ شهید دفاع مقدس رو فهمیدم و حدود ساعت ۹ صبح به سمت میدان ولیعصر حرکت کردم ، در ابتدا فکر می کردم جمعیت زیاد نباشد چون اطراف میدان ولیعصر بسیار خلوت بود ولی وقتی وارد میدان شدم دیدم جمعیت بسیار زیادی آمده اند و از این بابت خوشحال شدم ضمن این که لحظه به لحظه به جمعیت افزوده می شد . در ابتدا حاج آقا صدیقی سخنرانی کرد سپس سعید حدادیان با یادی ار قیصر امین پور شاعر تازه در گذشته مراسم را شروع کرد وبعد از آن حدود ساعت ۱۰:۴۵ با زمزمه یاد امام و شهدا کاروانهای شهیدان خدایی با همراهی مردم شریف به سمت معراج شهدا حرکت کردند . چیزی که برای من جالب بود برخورد نسل سوم وچهارم انقلاب با شهدای دفاع مقدس بود چنان با نگاه پر احساس و چشمان اشک آلود به شهدا چشم دوخته بودند که واقعا هر انسانی تحت تاثیر قرار می گرفت.
از دوستانی که می خواهند از این عکسها استفاده کنند تقاضا دارم با ذکر منبع ما رو در ادامه راه یاری کنند چرا که این وبلاگ کاملا شخصی است و ذکرمنبع کمک شایانی به بازدید آن می کند . خواهشا با رعایت اخلاق وامانت داری به ما کمک کنید. ممنون حسین م


سایز بزرگ عکس1

سایز بزرگ عکس2

سایز بزرگ عکس 3

سایز بزرگ عکس 4

سایز بزرگ عکس 5

سایز بزرگ عکس 6

سایز بزرگ عکس7

سایز بزرگ عکس8

سایز بزرگ عکس 9

سایز بزرگ عکس 10


[ چهارشنبه 86/8/16 ] [ 9:14 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

روایت تصویری انقلاب دوم

گزارش تصویری از تسخیر لانه جاسوسی(سفارت سابق آمریکا) توسط دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان ماه 1358



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




[ شنبه 86/8/12 ] [ 11:15 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشیدکودک لبنانی تروریسته!!!
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ،
آدمیت بر نگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است
صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد، در زنجیر
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد رواوقتی بچه های اسراییلی اینجوری باشن چه توقعی از اسراییلی هاست!!!!
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشقیه کودک لبنانی باز به تیغ عدالت غرب به گناه تروریسم کشته شده!!!
گفتگو از مرگ انسانیت است..
فریدون مشیری.
[ جمعه 86/8/11 ] [ 12:30 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

مردی روستایی ، گاو خود در اخور بست وبه سرای خود رفت.شیری امد.گاو را خورد و در جای او نشست.مدتی گذشت. مرد روستایی به اخور امد تا گاو را علف دهد.اخور چنان تاریک بود که روستایی ندانست که در جای گاو،شیری درنده نشسته است.بر سر شیر امد  و دست بر پشت او میکشید و مینواخت.

شیر در زیر نوازشهای دست روستایی ، به خنده افتاد و پیش خود گفت : راست است که میگویند ، ادمیان دوست میرانند ودشمن مینوازند.اگر میدانست که چه کسی را مینوازد، زهره اش پاره می شد و جان میداد.

اری ادمی گاه ارزوی چیزی یا کسی را میکند که اگر حقیقت ان چیز را میدانست و میشناخت ، میگریخت و چون دشمن خویش را نمیشناسد، گاه عمر خود را در خدمت او صرف میکند و در همه عمر عاشق اوست.


[ چهارشنبه 86/8/9 ] [ 4:23 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
در سوره بقره آیه 97 می‌خوانیم:
    
    قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ
    

    به آنان که با جبریل دشمنی می ورزند ، بگو : اوست که این آیات را به فرمان خدا بر دل تو نازل کرده است تا کتابهای دیگر آسمانی را تصدیق کند و برای مؤمنان رهنمون و بشارت باشد
    دشمنان جبرئیل چه کسانی هستند؟
    مى گویند روزى ابن صوریا (یکى از بزرگان یهود) و عده‌اى از یهودیان منطقه‌ی فدک نزد پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله آمدند و از وى سوالاتى کردند و نشانه‌هایى پرسیدند که گواه نبوت و رسالت او بود، و پس از پاسخ هر یک ، صحت جواب را تصدیق کردند.
    آخرین سوالشان این بود که: فرشته‌اى که وحى براى تو مى آورد، چه نام دارد؟
    ابن صوریا اضافه کرد، اگر این را هم درست پاسخ دهى به تو ایمان مى‌آورم!
    رسول اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ فرمود: نام او جبرییل است !
    ابن صوریا تا این جواب را نیز صحیح یافت، گفت: جبرییل دشمن ما است،او همیشه دستور جهاد و سختى و مشکلات مى آورد، ولى میکاییل همیشه دستور آسان مى آورد. اگر فرشته وحى میکاییل بود، ما به تو ایمان مى آوردیم .
    
    و این‌گونه از حرف خود برگشتند و از پذیرش رسول الله و دین اسلام با آنکه مطابق آنچه پیامبر و کتاب آسمانیشان بود، سر باز زدند.
    
منبع: رنگ خدا
[ جمعه 86/8/4 ] [ 4:45 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

نمیدانم این میوه را خورده ایی یانه؟

 

طعمی به تلخی یک پایان.

به مصیبت یک معصومیت از دست رفته .

ان گاه که قدم به باغ ممنوعه گذاشتی ، چشمانت جز زیبایی چیز دیگر نمیبیند.

همه پاک و دوست داشتنی و خواستنی.

قدمهایت تندتر وقلبت سراسیمه تر میدود.

اسمان را نمیبینی زیرا در این باغ جایی برای اسمان نیست.

میوه ها را مینگری یکی از دیگری زیباتر.

دستانت را باز میکنی.یکی از میوه هارا نشانه میکنی.

میوه را میگیری تا کام دل برگیری.

اتش میگیری.

چشمانت سیاهی میرود.چه میشود تورا؟

به یکباره زشتی نمایان میشود.

باغ میسوزد وناپاکیها عیان میگردند.

قلبت پژمرده میگردد.

مایوس میشوی از همه چیز.شرمنده از چشمان پرده پوش.

مانده از دلبریهای قلب اتش گرفته.اشکهایت شکسته میشوند.

اشک چشمانت را میشوید

.فریاد میکشی:

 آزادم  نما خداااااااااااااااااااا.مرا برگردان.

میشنوی صدا را.پژواک ناله هایت را؟

سیاهی میایند تا تورا برگیرند .میمانی.دربست تا جهنم یا که اهسته اهسته تا جاده بهشت؟

میمانی بر سر دوراهی.

حرکت کن .اسمان را پیدا نما.

بر تلالو ابی ان سوار شو.

از باغ دوری کن.

با اب باران غسل نما.

روزه صبر بگیر.نماز طهارت بخوان.

امدی.

 اینجا جاده نور است .بر بال قران سوار شو برو دربست تا بهشت.

 

 

 


[ سه شنبه 86/8/1 ] [ 8:12 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

الیاس الیاس

این روزها همه جا صحبت از الیاسه.

چپ وراست .تا یکی اشتباهی میکنه حرف الیاس میاد وسط.

خوب شد یکی یه فیلمی ساخت تا همه یه ذره به الیاس وجود خودشون پی ببرند.میدونین که شیطان نزد همه هست.رو در روی ما و دشمن قسم خورده ما.

راستی ما در طول روز چقدر میتونیم رودروی الیاسها وایسیم .نکنه خودمون دست امثال الیاس رو از پشت بسته باشیم.

میگن شیطان نزد مومن دست وپا شکسته ظاهر میشه .دقیقا همان رفتاری که شیطان با دکتر پژوهان داشت.

یواش یواش و اسه اسه.

خب فکر کنیم .نکنه شیطان برای فریب ما نیاز به این کارها هم نداشته باشه و ما قافله کت بسته دنبالش  تاخت بزنیم.پناه برخدا.

این روزها شیطان بد جوری بساطش براهه.

ماه رمضون هم رفت و شد موسم عروسیها.ان شاءالله همشون خوشبخت بشن ولی نمیدونم چرا بعضی از این جوونا از اول زندگی رد پای شیطون رو به خونشون میکشونن. باعث قهر وناراحتی اوستا کریم میشن.

امشب که داشتم تو حیاط خونه لباسا رو پهن میکردم صدای اواز لهو ولعب فضای روستامونو پر کرده بود.

خیلی دلم گرفت.چشمایی که هر روز صفحات نورانی قران رو میدید.زبانهایی که به ذکر مزین بود.سرهایی که قران رو به شفاعت خواهی خم کرده بود حالا تو مجلس بزم شیطان همه رو ضایع میکرد.

امشب احساس کردم الیاس همین نزدیکیهاست .شیطان را میگویم(او کجا الیاس کجا).

دوباره پیدا شده. پیدا بود ولی ماه خدا بدجوری پاپیش بود.الان رهیده شده مصممتر دامهای رنگارنگی چیده.

مواظب باشیم

مواظب باشید .


[ سه شنبه 86/7/24 ] [ 10:21 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
   1   2   3   4      >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> پاییز 86 - ماه و مهر