ماه و مهر |
مردی روستایی ، گاو خود در اخور بست وبه سرای خود رفت.شیری امد.گاو را خورد و در جای او نشست.مدتی گذشت. مرد روستایی به اخور امد تا گاو را علف دهد.اخور چنان تاریک بود که روستایی ندانست که در جای گاو،شیری درنده نشسته است.بر سر شیر امد و دست بر پشت او میکشید و مینواخت. شیر در زیر نوازشهای دست روستایی ، به خنده افتاد و پیش خود گفت : راست است که میگویند ، ادمیان دوست میرانند ودشمن مینوازند.اگر میدانست که چه کسی را مینوازد، زهره اش پاره می شد و جان میداد. اری ادمی گاه ارزوی چیزی یا کسی را میکند که اگر حقیقت ان چیز را میدانست و میشناخت ، میگریخت و چون دشمن خویش را نمیشناسد، گاه عمر خود را در خدمت او صرف میکند و در همه عمر عاشق اوست. [ چهارشنبه 86/8/9 ] [ 4:23 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|
درباره وبلاگ با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
موضوعات وب
آخرین مطالب
لینک دوستان
لینک های ویژه عسل چت | آموزش etabs
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب
خرید آسان
امکانات وب |