ماه و مهر |
انا مظلوم حسین
انا محروم حسینلم یا قوم تریدون ببغی و فساد لم تسعون بقتلی بلجاج و عناد لیس والله سوانا خلف بعد النبی انا مظلوم حسین من له جد کجدی فی الوری فاطم الزهرا امی و ابی عبدالله غلاما یافعا یعبدون اللات و العزی معا و ابی شمس امی قمر انا مظلوم حسین چیست تقصیر من ای قوم که امروز جهانی انا عطشان و قد احرق نطقی و لسانی انا مظلوم حسین زیر خنجر شه لب تشنه حسین گفت: اگر من نشناسی، بگویم بشناسی حسینم و ضیاء القمرینم ، قتیل الودجینم انا مظلوم حسین منم شهپر کبری منم آیه تقدیر منم عرش و منم فرش انا مظلوم حسین [ چهارشنبه 86/11/3 ] [ 10:42 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
سری بر روی نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب سلام بر کسی که خیمه گاهش دریده شد سلام بر کسی که فرشتگان اسمان بر او گریستند. سلام بر قلبها و سینه های به خون امیخته سلام بر لبهای پژمرده سلام بر جانهای از بیخ بن بریده سلام بر پیکرهای عریان سلام بر خونهای جاری شده سلام بر عضوهای بریده شده سلام بر شیر خوار کوچک سلام بربدنهای غارت شده سلام بر جنازه های بیکفن مدفون شده سلام بر سرهای بریده سلام بر وداع اخر تو ای حسین ای مردم میدانید که او کیست.به خود باز ایید. [ دوشنبه 86/11/1 ] [ 1:15 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
ای ماه خون بار دیگر از راه می رسی و با نسیم گرم کربلایی، قصه آلاله های سرخ را به گوش جان می رسانی , دوباره سکوت تاریخ را درهم می شکنی و بغض ناله را از تنگنای حنجره ها آزاد می کنی. [ جمعه 86/10/21 ] [ 12:15 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
امروز بعد از 12 سال در شهرمان برف بارید. چقدر روستایمان زیبا شده بود.سفید سفید .بقول محمد جواد کوچولو، با همان زبان شیرینی که هنوز الفاظ رو خوب نمیتونه ادا کنه:کاغذ از اسمون می اومد. صبح که وارد مدرسه شدم بچه ها با شوق مشغول برف بازی بودند وبا گلوله های برفی ، همدیگرو نشونه میرفتند.دوربینو گرفتم وبا بچه ها رفتیم بیرون مدرسه و توی باغا ت اطراف عکس گرفتیم. ما هم قاطی اونا شدیم و کلی بازی کردیم وبعدش با هم اومدیم مدرسه تا امتحانو برگزار کنیم. ایام امتحانات نوبت اوله.بچه ها امروز ایین نگارش داشتند. موضوع انشا هم بی ارتباط به برف وباران و ایام زمستان نداشت. اکثر بچه ها موضوع انشا خود را به همین مسئله اختصاص داده بودند.خاطره امروز را که برف چقدر برایشان شادی اورده بود. داشتم انشاها رو میخوندم که انشا یکی از بچه ها دلمو لرزوند و اشک رو تو چشمام جمع کرد. او از زمستون دلش گفت که همیشه برفی و سرد و از چشمایی که همیشه از دوری عزیزش، بارانیست. او از دوری مادرش نوشت که اونارو تنها گذاشت تا انها طعم محبت مادر رو تو قصه ها و داستانها و از زبان دوستانشون بشنوند. او از اسمان تیره قلبش نوشت که با دیدن برف زمستان، خاطره تلخ دوری مادرش دوباره هواییش کرده بود. بعد امتحان با چندتا از دوستام رفتیم به قبرستان کنار مدرسه ،اخه بچه ای مدرسه ام انجا بودند و مشغول ادم برفی درست کردن قبرستان پوشیده از برف بود و درختان زیبا ی داخل ان مثل عروسانی زیبا قد علم کرده بودند . همه بچه های سال سوم بودند جز او . فردا حتما با هاش صحبت میکنم. [ یکشنبه 86/10/16 ] [ 10:28 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
یه روزی، یه جایی، یه جوری، یه کسی، یه چیزی، صبر داشته باش، آن روز خواهد آمد.
زن و مرد جوانی برای کسب آرامش، نزد شیوانا آمدند. آنها به شدت مضطرب و افسرده بودند و از شیوانا میخواستند تا به آنها روشی برای بی خیالی و آسودگی ذهن بیاموزد. شیوانا دستش را به سوی آنها دراز کرد و گفت :« نگرانی خود را کف دست من بگذارید تا شما را از آنها رها سازم. زن با لکنت گفت: «اما استاد، نگرانی ما قابل گذاشتن در دستان شما نیست. چیزی در درون ماست و ما نمیتوانیم آن را مثل یک تکه سنگ، در دستان شما بگذاریم.» شیوانا تبسمی کرد و گفت: «چیزی را که میدانید وجود ندارد چرا در درونتان زنده میکنید و خود را عذاب میدهید؟» مرد شرمنده گفت: «استاد، ما در گذشته رنجهای فراوانی کشیدهایم که ما را اذیت میکنند.» شیوانا چرخی زد و به اطراف نگاهی کرد و به مرد گفت: «گذشته را به من بیاموز تا شما را از آن رهایی بخشم.» مرد با حیرت گفت: «اما استاد گذشته برای لحظهای اتفاق افتاده و برای همیشه رفته است و هر کاری هم بکنیم برنمیگردد.» شیوانا گفت:« یعنی تو برای چیزی که تمام شده و از دست رفته ناراحتی؟» زن و مرد ناراحت شدند و گفتند: «یعنی چه استاد؟ ما برای آرامش نزد شما آمدهایم و شما همه نگرانیهای ما را مسخره میکنید.» شیوانا کاغذی را جلوی زن و مرد گذاشت و گفت: بزرگترین نگرانیهای خود را روی این کاغذ بنویسید و به من بدهید. مرد و زن جوان باحوصله و وسواس چندین صفحه کاغذ را نوشتند و به شیوانا دادند. شیوانا آتشی درست کرد و کاغذها را در آتش سوزاند و سپس رو کرد به زن و مرد جوان و گفت: «تمام شد! الان میتوانید آرام باشید.» مرد و زن جوان باحیرت گفتند:«شما حتی آنها را نخواندید! آنها حرفهای گرانقیمت و باارزشی بودند. در واقع به دلیل ارزشمندی این خاطرات و از دست دادن آنها بود که ما مضطرب شدهایم.» شیوانا سری تکان داد و از یکی از شاگردان مدرسه خواست تا گرانقیمتترین کاغذ را برای زن و مرد جوان بیاورند. سپس آن کاغذ را به آنها داد و گفت: «قیمت این کاغذ بسیار زیاد است حرفهای عذابدهنده ولی ارزشمند خود را روی اینها بنویسید! اما بدانید که من بلافاصله این کاغذ گرانبها را هم میسوزانم. این تنها روش خلاصی از خاطرات نگرانکننده گذشته است برای راحتبودن باید ذهن خود را از حمل افکار و خاطرات رها سازید و زندگی خود را از نشانههای ذهنی گذشته پاک کنید. فقط ذهن آزاد است که میتواند آرام باشد. ذهن آزاد ارزشش خیلی بیشتر از خاطرات طلایی است. دیروز به تاریخ پیوسته، فردا رازی است ناگشوده، اما امروز یک هدیه است... خدایا به نام نامی تو گذشته را به دور میاندازم و در اکنون شگفتانگیز زندگی میکنم. آنجا که هر روز شادمانیهای شگفتانگیز و دور از انتظار را در بردارد. «سراپا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم چو گلدان خالی، لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم اگر داغ دل بود ما دیدهایم اگر خون دل بود ما خوردهایم اگر دل دلیل است آوردهایم اگر داغ، شرط است ما بردهایم گواهی بخواهید اینک گواه همین زخمهایی که نشمردهایم دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر بردهایم» مریم شیرازی.سایت خانواده سبز [ جمعه 86/10/14 ] [ 10:23 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
علامه امینى با تالیف «الغدیر» خاطرات عصر نبوى را تجدید کرد; عصرى که سرورى از آن امت قرآنى بود، رسول اکرم(ص) رهبرى آن را بر عهده داشت و خود على بنابىطالب(ع) را جانشین خویش قرار داد. امینى، احیاگر سنت نبوى، با «الغدیر» جلوههاى شوکت و عظمت امت اسلامى را در خاطرهها زنده کرد و اصل اصیل و محور حکومت قرآنى، غدیر خم، را یادآور شد. دکتر سید جعفر شهیدى - که خود در نجف و تهران از یاران آن فرزانه بود، نقل مىکند که، روزى علامه امینى به من گفت: «براى تالیف «الغدیر» ده هزار جلد کتاب خواندهام.» وى در ادامه مىگوید: «او مردى گزافهگو نبود. وقتى مىگفت کتابى را خواندهام، به درستى خوانده و در ذهن سپرده و از آن یادداشت برداشته بود.» (5) احیاگر مدینه فاضله قرآنى، به یارى کتاب خدا، حدیث و شعر، مبانى فلسفه سیاسى اسلام را به جهانیان ابلاغ کرد. او نه تنها با رجوع به قرآن و سنت و رعایت موازین «سند شناسى» و «نقد حدیث» حقایق غیر قابل انکارى را در برابر چشم امت اسلامى قرار داد و مساله اختلاف اهل یک کتاب و قبله را از میان برداشت، بلکه جهانیان را به این مساله واقف ساخت که امامت و رهبرى از مبانى اصیل اسلامى است. غواص غدیر با نقد آثار و تالیفات کسانى چون «ابن تمیمه»، «آلوسى»، «قصیمى» و «رشید رضا» در صدد برآمد نهال وحدت و اخوت اسلامى را در دل مسلمانان بکارد. وى در پى اسناد حدیث غدیر بیست و چهار کتاب تاریخى، بیست و هفت محدث، چهارده مفسر قرآن و هفت متکلم مسلمان را مىیابد که به نقل حدیث غدیر پرداختهاند. آنگاه گروهى از صحابه پیامبر(ص) را، که راوى حدیث غدیر شمرده مىشوند، به ترتیب حروف الفبا ذکر مىکند. او در بخش راویان اولیه حدیث غدیر به نام حدود ده تن از اصحاب رسول خدا(ص) و هشتاد و چهار «تابعى» اشاره مىکند. سپس طبقات دانشوران راوى حدیث غدیر را برمىشمارد. و از 360 دانشمند نام مىبرد. البته «الغدیر» تنها گنجینه راویان غدیر نیست در این کتاب نورانى آیات الهى و متن روایات بسیار یافت مىشود; آیات و روایاتى که باید آنها را کلید ورود به شهر نیکبختى جاودان دانست. علامه نستوه پس از بررسى اسناد حدیث غدیر و اثبات این واقعه مهم عصر نبوى، شاعران چهارده قرن را، که از سفره قرآن توشه برداشتهاند، به شهادت آورد تا هم از نامآوران و مبارزان مکتب ارجمند علوى یاد کرده باشد و هم فضایل امام على(ع)، وصى حضرت رسول اکرم(ص)، را به اثبات رساند. وى ادبیات متعهد شیعى را یکى دیگر از حجتهاى واقعه غدیر دانست و براى فراهم آوردن شعر بزرگمردان فضیلتسالها تلاش کرد تا علاوه بر گردآورى شعر حماسهسرایان غدیر، اشتباهات عمدى محققین مغرض را بر ملا سازد. در سال 1324 ش چاپ اول کتاب الغدیر در نجف آغاز شد و تا نه جلد آن به چاپ رسیده، و در سراسر جهان منتشر شد. با انتشار کتاب گرانمایه «الغدیر» سیل نامهها و ستایشهاى دانشمندان بزرگ مسلمان و برخى از حکام کشورهاى اسلامى به سوى دانشمند فرزانه به حرکت درآمد. نکته مهمى که در تمام ستایشها به چشم مىخورد، پذیرش غدیر به عنوان محور حرکت اسلامى و بنیان حکومت اسلامى بود. پادشاهان فرصتطلب در صدد بودند از این جنبش دینى به نفع خود بهره گیرند، ولى دانشمندان از جایگاهى بىغرضانه به مساله مىاندیشیدند و در حقیقت، بعد از قرنها به راهنمایى مصلح بزرگ حضرت علامه امینى، زنجیر متصل به وحى را یافته بودند. شیخ محمد سعید دحدوح از دانشمندان محقق و امام جمعه و جماعت «اریحا»، منقطهاى در نواحى حلب در نامه ادیبانهاش به مؤلف «الغدیر» چنین نوشت: «آقاى من! کتاب «الغدیر» را دریافت کردم و آن را مورد مطالعه قرار دادم... قبل از آنکه در امواج انبوه معانى آن وارد شوم نیروى فکر و اندیشهام در آن شناور گشت و شمهاى از آن را با ذائقه روحى خویش چشیدم. احساس نمودم که این همان یگانه سرچشمه و منبع آب گوارائیست که هرگز دگرگون نشود. این منبع جوشان معانى از آب باران صافتر و گواراتر و از مشک خوشبوتر است...». (11) صاحب الغدیر در سال1373 هجرى قمرى، هشتسال پس از انتشار نخستین جلد الغدیر، کتابخانهاى بنیاد نهاد، آن را «مکتبة الامام امیرالمؤمنین(ع)» نامید و در روز عید غدیر افتتاح کرد. فعالیت این کتابخانه با 42000 جلد کتاب خطى و چاپى آغاز شد. براى غنى ساختن این کتابخانه نسخههاى خطى بسیار از کتابخانههاى معتبر جهان تهیه شد. تلاش بىپایان، معمار مدینه غدیر را در بیمارى فرو برد; بیمارى و ضعفى که بتدریج فزونى یافت و او را از کوشش علمى باز داشت. بیمارى و بسترى شدن علامه حدود دو سال به طول انجامید و حتى درمانهاى خارج از کشور نیز مفید واقع نشد. سرانجام در نیمروز جمعه 12 تیرماه1349 برابر 28 ربیع الثانى 1390 ق، آیتى از آیات الهى و عاشقى از عاشقان ولایت، جهان خاکى را بدرود گفت. وى، که همواره در نماز بود و جز به عبادت خداى کعبه و خدمتبه مولود آن نمىاندیشید، در شصت و هشتسالگى از دنیا رفت و جهانى را در غم ارتحال خویش فرو برد. و به راستى الغدیر وى، چراغ خانه دلها و مشعل هدایت امت اسلامى فروزان باقى ماند. منبع.تبیان [ چهارشنبه 86/10/5 ] [ 11:42 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
امسال بچه های سال اول راهنمایی مدرسه ام 12 نفرند. دوتاشون بچه های طلاقند وبا مادراشون زندگی میکنند ودریغ از گرفتن خرجی از پدران محترمشون..... یکیشون به دلیل اینکه پدر بزرگوارش زیر سرش بلند شده و با سرکار هوو خانم زندگی میکنند هر روز باید شاهد دعوا و بزن بزن پدر مردش باشه و شبها هم با جای خالی پدر در خونه................ یکیش دختر اول خونه با وضع مالی بسیار بد .پدری که باد باید بیاد تا تکونش بده.مادره باید بره روزمزد کار کنه تا خرجی خونه رو بده و این دختر ما هم باید هم خونه دار باشه وهم محصل. دوتا هم خواهرند با یک ماه فاصله سنی.حدس زدین موضوع چیه ؟اما انصافا با هم خیلی خوبن.پدرشون هم عدالت رو خیلی رعایت میکنه.............. اینجا که هستم ، هر روز شاهد ماجراهایی هستم که همه از نبود عشق تو زندگی سرچشمه میگیره ........... چقدر کار ما سنگینه. هم باید مادر باشی هم دوست هم مشاور هم همدل و هم یک محرم اسرار. گهگاهی دلم پر از خون و درد میشه........................... چرا همدیگرو اینقدر اذیت میکنیم....................... امروز مادر یکی از بچه ها اومد مدرسه. صورتش کبود و سیاه بود. اثر مشت و سیلی........................... بیادم اومد که شوهرش تو دسته عزاداری امام حسین برای اقا سینه میزد................ به نظرتون اون هم دست کم از یزیدیا داره .............................. درد ما مسلونا از این جور افراده......................... بهش گفتم چی شده؟ گفت نامرد زنه رو اورد خونه من .بهش گفتم برای چی اوردی اینجا ببر خونه پدرت.بعدش با نامردی جلوی چشم هوو، منو به باد کتک گرفت.پدر شوهرم هم تشویقش میکرد. چه خانواده ایی؟ نمی دونستم چی بگم........ خب این دخترای ما با این وضع اشفته منزل چه جوری درس بخونن............................ ما تنها میتونیم محیط مدرسه رو واسشون امن کنیم تا کمی نفس راحت واسوده بکشن...................... تو رو خدا شما یی که پدر و مادرین یا بعدا میخواین بابا، مامان بشین خیلی دقت کنین.بچه هامون خیلی مظلومند. پشت خواسته هامون گمشون نکنیم. [ دوشنبه 86/10/3 ] [ 5:34 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
یادم می اید وقتی نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما خانواده پرجمعیتی ایستاده بودند که به نظر می رسید پول زیادی نداشتند. شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند.لباسهای کهنه ولی در عین حال تمیزی پوشیده بودند. بجه ها همگی با ادب بودند. دوتای انها ، پشت پدر ومادرشان دست همدیگر را گرفته بودند. با هیجان در مورد برنامه ها وشعبده بازیهایی که قرار بود ببینند، صحبت میکردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند میزد. وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه ، از پدر خانوداه پرسید: چند بلیت میخواهید؟ پدر جواب داد:لطفا شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیطهارا گفت. پدر به باجه نزدیک تر شد و به ارامی گفت:ببخشید، گقتید چقدر؟ متصدی باجه دوباره قیمت بلیطها را تکرار کرد. پدر ومادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.حتما فکر میکرد که به بچه هایش چه جوابی بدهد؟ ناگهان پدرم دست در جیبش کرد ویک اسکناس بیست دلاری بیرون اورد و روی زمین انداخت، بعد خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید اقا، این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود، همانطور که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت متشکرم اقا، متشکرم. پدر خانواده مرد شریفی بود، ولی در ان لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد. بعد از اینکه بچه ها داخل سیرک شدند، من وپدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم. ما ان شب سیرک نرفتیم. [ چهارشنبه 86/9/21 ] [ 3:38 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
یکی بود یکی نبود
غیر ازخدای مهربون هیچ کس نبود
هیچ کس هیچ کس نبود
یه روزخدا تصمیم گرفت یه موجودی خلق کنه که دهن همه از تعجب باز بمونه.
صدا زد :
( آی فرشته ها بیاین جمع شین
که میخوام بهترین مخلوقم را بسازم.
موجودی به نام انسان.)
فرشته ها شروع به اعتراض کردن که :
(آخه خداجون اگه عبادت و بندگی میخوای
که ما هستیم. اگه ستایش و تسبیح و تقدیس میخوای که ما برات میگیم.آخه مگه این انسان چکاردیگه ای میکنه
که ما برات انجام نمیدیم ؟)
خدا گفت:
( من از این انسان یه چیزی میدونم که شما نمیدونین.
او کارایی میتونه انجام بده که شما قادر به انجامش نیستین. او میتونه عاشق من بشه . بخاطر من از زندگیش بگذره. میتونه اخلاق منو بگیره .)
وشروع کرد.
بعد از اینکه آفرینش انسان تموم شد
از روح و صفات الاهی خودش در انسان دمید.
به این موجود جدید خوب نگاه کرد .
انگار داشت بر اندازش میکرد که یه وقت کم و کسری نداشته باشه.
انگار خودش هم از این آفرینش جدیدراضی بود.
(آفرین به خودم . چه کردم با این موجود جدید
میخوام اسمشو بذارم: آدم . )
بعد هم گفت:
(فرشته ها بیاین .شما باید به این موجود جدید سجده کنین و از این به بعد از او هم اطاعت کنین.)
خدا به این موجود جدید مباحات میکرد. واقعا دوستش داشت. بهترین جای بهشت را براش انتخاب کرد تا در اونجا
راحت راحت زندگی کنه.
توی این هیر و ویر شیطون هم به انسان حسودیش شده بودو فکر میکرد انسان جاییکه او پیش خدا داشته را خواهد گرفت.
برای همین میخواست کاری کنه که انسان دیگه لیاقت این همه محبت خدا را نداشته باشه.
وبا بی آبرو شدن انسان شیطان دوباره یکی از مقربان خدا میشد.
و آدم از بهشت اخراج شد .
درسته " شیطون موفق شده بود، ولی خودش هم آبرویی نداشت .
خدا انسان را به صورت موقت از بهشت اخراج کرد و
گفت :(باید نشون بدی که لیاقت لطف منو داری . چون تو یه بار خودت را پیش من خراب کردی . اما من یه بار دیگه به
تو فرصت میدم که لیاقت خودت را به من و همه فرشته ها ثابت کنی. )
اما شیطون دیگه فرصتی برگشت نداشت . خدا فقط بهش فرصت داده بود تا دشمنیش را به انسان نشون بده .
خدا میخواست انسان لیاقتش را توی جدال با شیطون
نشون بده .
شیطون دست به کار شده بود .
شروع به دروغ گفتن به انسان کرد.
او میخواست انسان نسبت به الطاف خدا بی تفاوت بشه وبا این کار فرصت برگشتن پیش خدا وابراز لیاقتش را از دست بده.
او خیلی وقته تو فکر توئه.اما تو خیلی وقته دشمنی اونو فراموش کردی.
بپا فرصت ابراز لیاقتت را از دست ندی که دیگه وقتی نداری [ سه شنبه 86/9/20 ] [ 12:22 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
دخترم با تو سخن میگویم، گوش کن با تو سخن میگویم، زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر شاخه پرگل این گلزاری، من در اندام تو یک شاخه گل میبینم، گل گیسو، گل لب، گل لبخند شباب، من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم، گل عفت، گل صد، رنگ امید گل فردای بزرگ، گل فردای سپید، میخرامی وتو را مینگرم، چشم تو ایینه روشن فردای من است، تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی، راست چون شاخه سرسبز برومند شدی، همچوپر غنچه درختی همه لبخند شدی، دیده بگشای ودر اندیشه گل چینان باش همه گلچین گل امروزند، همه هستی سوزند، کس به فردای گل باغ نمی اندیشد، انکه گرد همه گلها به هوس میچرخد، بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود ،پی گلهای لطیف، تا یکی لحظه به چنگ ارد وریزد بر خاک، دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک، تو گل شادابی، به ره باد مرو،غافل ار باغ مشو ،ای گل صد پر من با تو در پرده سخن میگویم،گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ، گل پژ مرده نخندد بر شاخ ، کس نگیرد زگل مرده سراغ.، دخترم........با تو سخن میگویم،عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست و تو چون قطعه الماس درشتی،کمیاب، گردن اویز بر این زنجیری تا نگهبان تو باشم ز حرامی در شب، بر خود از رنج نپیچم همه روز، دیده از خواب بپوشم همه شام، دخترم گوهر من،گوهرم، دختر من تو که تک گوهر دنیای منی، دل به لبخند حرامی مسپار ، دزد را دوست مخوان، چشم امید بر ابلیس مدار، دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند، همه گوهر شکنند، دیو کی ارزش گوهر داند،نه خردمند بود، انکه اهریمن را، از سر جهل سلیمان خواند. دخترم ، ای همه هستی من، تو چراغی ، تو چراغ همه شبهای منی،به ره باد مرو ، تو گلی دسته گلی ، صد رنگی پیش گلچین منشین، تو یکی گوهر تابنده بی مانندی، خویش را خوار مبین ، اری ای دخترکم ای سرا پا الماس، ز حرامی بهراس ، قیمت خود مشکن، قدر خود را بشناس سراینده: مهدی سهیلی [ یکشنبه 86/9/18 ] [ 12:0 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|