سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ

امروز بعد از 12 سال در شهرمان برف بارید.

چقدر روستایمان زیبا شده بود.سفید سفید .بقول محمد جواد کوچولو، با همان زبان شیرینی که هنوز الفاظ رو خوب نمیتونه ادا کنه:کاغذ از اسمون می اومد.

صبح که وارد مدرسه شدم بچه ها با شوق مشغول برف بازی بودند وبا گلوله های برفی ، همدیگرو نشونه میرفتند.دوربینو گرفتم وبا بچه ها رفتیم بیرون مدرسه و توی باغا ت اطراف عکس گرفتیم. ما هم قاطی اونا شدیم و کلی بازی کردیم وبعدش با هم اومدیم مدرسه تا امتحانو برگزار کنیم.

ایام امتحانات نوبت اوله.بچه ها امروز ایین نگارش داشتند. موضوع انشا هم بی ارتباط به برف وباران و ایام زمستان نداشت.

اکثر بچه ها موضوع انشا خود را به همین مسئله اختصاص داده بودند.خاطره امروز را که برف چقدر برایشان شادی اورده بود.

داشتم انشاها رو میخوندم که انشا یکی از بچه ها دلمو لرزوند و اشک رو تو چشمام جمع کرد.

او از زمستون دلش گفت که همیشه برفی و سرد و از چشمایی که همیشه از دوری عزیزش، بارانیست.

او از دوری مادرش نوشت که اونارو تنها گذاشت تا انها طعم محبت مادر رو تو قصه ها و داستانها و از زبان دوستانشون بشنوند.

او از اسمان تیره قلبش نوشت که با دیدن برف زمستان، خاطره تلخ دوری مادرش دوباره هواییش کرده بود.

بعد امتحان با چندتا از دوستام رفتیم به قبرستان کنار مدرسه ،اخه بچه ای مدرسه ام انجا بودند و مشغول ادم برفی درست کردن

قبرستان پوشیده از برف بود و درختان زیبا ی داخل ان مثل عروسانی زیبا قد علم کرده بودند .

همه بچه های سال سوم بودند جز او .

فردا حتما با هاش صحبت میکنم.


[ یکشنبه 86/10/16 ] [ 10:28 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> دل برفی - ماه و مهر