ماه و مهر |
یک شعر برای مادر....برای قلب مهربان مادر...**** داد معشوقه به عاشق پیغام که کند مادر تو با من جنگ *** نگاه غضب آلوده زند بر دل نازک من تیر خدنگ *** مادر سنگ دلت تا زنده است شهد در کام من و توست شرنگ **** گر تو خواهی به وصالم برسی باید این ساعت بی خوف و درنگ *** روی و سینه تنگش بدری دل برون آری از آن سینه تنگ *** عاشق بی خرد ناهنجار نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ **** رفت و مادر را افکند به خاک سینه بدرید و دل آورد به چنگ *** قصد سر منزل معشوقه نمود دل مادر به کفش چون نارنگ **** ازقضا خورد دم در به زمین و اندکی رنجه شد او را آرنگ *** آن دل گرم که جان داشت هنوز اوفتاد از کف آن بی فرهنگ **** از زمین باز چو برخاست، نمود پی برداشتن دل، آهنگ **** آه دست پسرم یافت خراش! وای پای پسرم خورد به سنگ **** از ایرج میرزا.... [ یکشنبه 87/4/2 ] [ 11:26 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
در اخرین روز ترم پایانی دانشگاه، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس اورد. وقتی کلاس رسمیت پیدا کرد،استاد یک لیوان بزرگ شیشه ایی از جعبه بیرون اورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و ان ها را داخل لیوان انداخت. ان گاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه میکردند ، پرسید :ایا لیوان پر شده است؟ همه گفتند :بله پر شده است. استاد مقداری سنگ ریزه را از داخل جعبه برداشت و انها را روی قلوه سنگهای داخل لیوان ریخت.بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضا های خالی بین قلوه سنگها بلغزند . سپس از دانشجویان پرسید: ایا لیوان پر شده اشت؟ همگی پاسخ دادند : بله پر شده است. استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشت شن برداشت و داخل لیوان ریخت. ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگها و ریگ ها را پر کردند. استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید:ایا لیوان پر شده است؟ دانشجویان همصدا جواب دادند: بله پر شده است. استاد از داخل جعبه یک بطری اب برداشت و ان را درون لیوان خالی کرد.اب تمام فضای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد.این بار قبل از اینکه استاد سئوالی کند، دانشجویان با خنده فریاد زدند : بله پر شده است. بعد از ان که خنده ها تمام شد، استاد گفت:این لیوان مانند شیشه عمر شماست و ان قلوه سنگها هم چیزهای مهم زندگی شما هستند مثل تندرستی، خانواده،فرزندان و دوستان. چیزهایی که اگر هر چیز دیگر را از دست دادید و فقط این ها برایتان باقی ماندند هنوز هم زندگی شما پر است. استاد نگاهی به دانشجویان انداخت و ادامه داد: ریگها هم چیزهای دیگرند که در زندگی مهم اند مثل شغل،ثروت،خانه و ....و ذرات شن هم چیزهای کوچک و بی اهمیت زندگی هستند.اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید، دیگر جایی برای سنگها و ریگها باقی نمی ماند. این وضعیت در مورد زندگی شما هم صدق میکند. پس در زندگی حواستان را به چیزهایی معطوف کنید که واقعا اهمیت دارد.همسرتان را به رستوران ببرید .با فرزندانتان بازی کنید و به دوستان خود سری بزنید. برای نظافت و یا تعمیر خرابی های منزلتان همیشه وقت هست.ابتدا به قلوه سنگهای زندگی برسید ، بقیه چیزها حکم ذرات شن را دارند. [ پنج شنبه 87/3/30 ] [ 5:47 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
و قتی حسین فیلم موبایلشو نشونم داد ..سرم سوت کشید و قلبم اتیش گرفت.... یاد حرفهای اقای کاظمی تو وبلاگشون افتادم... ماجرای فیلم صحنه تصادف اتومبیل زانتیا بود که با سرعت نزدیک 200 کیلومتر..اونم تو جاده های کم عرض شمال و در یک مکانی که پیچ بدی داشت با یک کامیون برخورد میکنه و کامیونه رو از جا بلند کرده و سرنگونش کرد حالا فکر کنید که چقدر سرعت داشته...حالا باز تصور کنید چی به سر جنازه مسافراش اومده... اما ماجرای این تصادف.. راننده پسر جوان یکی از خانمهای ارایشگر شهرمونه که خیلی هم معروفه...وضع مالی...عالی.. مسافر دیگر ..دوست دختر پسره ..دختر یه کارخونه دار ..وضع مالی عالی...قیافه ..عالی(فعلا برای این طور مردا قیافه و پول مهمه و برا این دست دخترا..پوووول..(حالا عاقبت رو هم ببینیم) پدر و مادر پسره که تو امریکا مشغول تفریح بودند،برای پسره دعوت نامه میفرستند که به اونا ملحق بشه..پسره هم برای دوستاش به منظور سور دادن ، پارتی تشکیل میده .. کجا؟ ویلای لب ساحل پدر در منطقه ساحلی فرح اباد..کی؟شب شهادت حضرت زهرا (س)...فردای انروز که پسره مشروب نیز خورده بود سوار ماشین میشه و با دوست دختره از خیابون مسیر ساری تا ویلا، دچار سانحه بد رانندگی میشه..جسد پسره که تکه تکه شده و دختره که بدنش پاره پاره شده بود..منتظر فیلم این تصادف باشید..( داخل موبایل) ماشین که بعد تصادف به اهن پاره ایی بیش تبدیل نشده بود هم اکنون بر سر در یکی از مجتمع های مسکونی همان محل نصب شده تا عبرتی برای عبرت گیرندگان باشد...خدایا عاقبت به خیرمون کن... هرگونه برداشتی می خواهید از این مطلب بگیرید...ازادید... [ دوشنبه 87/3/27 ] [ 4:48 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
داخل ماشین نشسته بودیم من و دوتا دخترام..و همه منتظر پدرشون بودیم.. همسرم رفته بود داخل مغازه تا چیزی برای بچه ها بخره...ماشین هم کنار خیابون پارک بود..مردم در رفت و امد بودند و گهگاهی قیافه های بروز شده توجهات رو جلب میکرد از موهای سیخ شده تا.......... انواع و اقسام سیبیلها و ریشها گرفته تا انواع و اقسام لباسها ی مردانه و زنانه که تن مانکنهای متحرک و جاندار در گشت و گذار بودند..که ناگهان.. دو تا دختر با ارایشی عجیب و لباسهای انچنانی از کنار خیابان انطرف ماشین عبور میکردن...سگی پشمالو نیز پیشقراول انها در حرکت بود....این صحنه کانون توجه تمام عابران خیابون شده بود....چنین صحنه هایی در شهرهای کوچک کمتر دیده میشود انهم ساعتی بعد از غروب افتاب که سیاهی شب همه جارو گرفته بود... همه مردم این صحنه رو با تعجب نگاه میکردن...نوع لباس و ارایش دوتا دختر نا متعارف بود...قهقهای مستانه شیطان را در امتداد نگاه های هرزه اشان براحتی میدیدی... یه دفعه دخترم 8 ساله ام گفت...مامان اینا چرا اینجورین....؟ من گفتم: چی بگم دخترم.. اینا مثل شیطانهایی هستن که با گذر از خیابونها زندگی عده دیگر رو خراب میکنن............. و بعد دخترم چیزی گفت که من مبهوت شدم و نتوانستم چیز دیگری بگویم.. در حالیکه عصبانی بود گفت..مامان عمو و دایی من برای چی شهید شدند..برای اینکه این ادما با این وضع بیان تو خیابون.. چقدر تفاوت هست بین تفکر این دختر 8 سال و دو تا خانوم بالای بیست سال البته اگر بشه بهشون گفت خانوم.... چرا که این افراد شان و مقام زن را شرمنده می سازند... [ پنج شنبه 87/3/23 ] [ 11:42 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
فریاد روزگار ماست [ یکشنبه 87/3/19 ] [ 8:19 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
سلام بر روح بلند و سترگ فاطمه سلام بر بهترین بانوی اسمانی .. سلام یر بانوی اب و ایینه.. سلام بر روح ملکوتی که عشق را با ایمان به جانبازی رکاب ولایت تقدیم نمود.. سلام بر معتکف بیت الاحزان ......که شهیده راه ولایت شد.... ذره ذره خاک بقیع را به امید یافتن نشانی از تو بر چشمان میکشم چون توتیا.. ایام شهادت بی بی دوعالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد...
[ چهارشنبه 87/3/15 ] [ 4:31 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
سیاهنمایی رسانهیی، ما را هم سیاه کرده است!
رسانههای گوناگون در سراسر دنیا، به نسبت بودجه و هزینهیی که از تامینکنندهی مالی خود دریافت میکنند، وظیفه دارند خبرها را نیز در راستای سیاستها و اهداف همان اسپانسر تحلیل و حتی گاهی تحریف کنند. چند روز پیش داشتم به رادیو فـــردا (وابسته به کنگرهی آمریکا) گوش میسپردم که گوینده شروع کرد به گزارش دادن: "آنچه که در جمهوری اسلامی (و نه ایران!) روز ملی فناوری هستهیی خوانده میشود، دیروز در سراسر کشور توسط نیروهای دولتی جشن گرفته شد..." حالا تاثیر منفی این نوع خبر خواندن را با عبارت زیر مقایسه کنید: "روز ملی فناوری هستهیی دیروز در سراسر ایران جشن گرفته شد." و من تصور میکنم اگر مدتی بگذرد، در مورد خلیج فارس هم خواهند گفت: "حوزهی آبی نسبتاً بزرگی که توسط ایرانیان خلیج فارس خوانده میشود!" کما اینکه سیاستهای متحجرگرایانهی کنگره برای ایزوله کردن ایران، احتمالاً تا همین حد نیز پیش خواهد رفت. جایی که جوانان و شهروندان ایرانی نیز در بسیاری از موارد، باورشان شده که ایران یک کشور منزوی است. نگاه نمیکنند به اینکه ایران بزرگترین شریک تجاری آسیایی ایتالیاست، سومین شریک تجاری بزرگ فرانسه در خاورمیانه است، بزرگترین شریک تجاری سوییس در خاورمیانه است، بزرگترین شریک تجاری چین در خاورمیانه است و حتی هنوز با شرکتهای خصوصی آمریکا، رابطهی تجاری دارد. اصلاً کسی به این خبر توجه دارد که ایران بزرگترین شریک تجاری آسیایی و بزرگترین شریک تجاری نفتی نروژ است؟ کشوری که هر جا اپوزیسیونهای داخلی و خارجی میخواهند پیشرفت را مثال بزنند و از قضا بابت افتضاحات سیاسی، اقتصادی و حقوق بشری آمریکا هم نمیتوانند نام این کشور را بیاورند، به نروژ اشاره میکنند که مرفهترین کشور دنیاست. فارغ از اینکه هیچ کس یادش نمیماند این کشور پادشاهی، تنها 4 میلیون نفر جمعیت دارد!! بسیاری از مردم ما از روی شانتاژهای خبری سیانان و بیبیسی باورشان شده که تحریمهای اقتصادی سهگانهی شورای امنیت، کشور را دچار مشکل کرده. هرچند باید پذیرفت که افزایش 50 تا 100 درصدی قیمتها و گرانی غیرقابل چشمپوشی فعلی، نتیجهی فضاسازی روانی در مورد همین تحریمهاست. اما شما کدام محصول آمریکایی، هلندی، نروژی یا آلمانی را نیاز دارید که در بازار پیدا نمیکنید؟ از نستله و کوکاکولا و اوربیت و ژیلت بگیرید تا نوکیا و مرسدس بنز. شما تحریمی میبینید؟ اگر ما واقعاً تحریم شدهایم، پس 15 بازیکن آمریکایی NBA در لیگ بسکتبال ایران چه میکنند؟ اگر ما تحریم شدهایم، IPHO 2007 چه بود که در اصفهان برگزار شد؟ (و در آن از هلند و انگلیس و ایرلند و یونان تا هند و رومانی و فنلاند حضور داشتند...؟) اگر ما تحریم هستیم، چرا پاکستان (به عنوان ناامنترین کشور آسیای غربی و بزرگترین شریک تجاری آمریکا در منطقه) برای مسابقات تنیس جام دیویس، به ایران میآید؟ اگر ما تحریم هستیم، رابرت تیت انگلیسی چهار است در ایران چه میکند؟ اگر ما تحریم هستیم، چه طور آلمان و انگلیس و هلند و بلژیک حاضر میشوند برای مسابقات جهانی دوچرخهسواری به ایران بیایند؟ اگر ما تحریم شدهایم، چه طور ورشکاران آمریکا، فرانسه، برزیل، کانادا، چک، شیلی، اسلواکی، کرواسی و... برای جام جهانی شمشیربازی به کیش میآیند؟ اگر ما تحریم هستیم، چه طور ژاپن به عنوان عزیزترین رفیق آمریکا در آسیای شرقی، وارادتش از ایران را 98 درصد افزایش میدهد؟ اگر ما واقعاً تحریم اقتصادی هستیم، دفتر رسمی شرکت آمریکایی کاتریپیلار و دفتر نمایندگی آلمانی شرکت بیم در تهران از کجا آمده است؟ مطمئناً همان رسانههایی که خبر تحریم شدن ایران را به صورت 24 ساعته و در دویست بخش خبری تکرار میکنند و پیروزمندانه خبر از منزوی ساختن ایران میدهند، خبر انفجار در شیراز و هر خبر دیگری که نشان از ناآرامی یا نارسایی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در ایران داشته باشد را هم با تمام قوای رسانهیی خود پوشش میدهد. چرا کمی فکر نمیکنیم و از ذهنمان استفاده نمیکنیم؟ این همه ظاهربینی و فریب خوردن از رسانههای پرزرق و برق تا کجا گریبان ما را خواهد گرفت؟ آیا فکر کردهایم که این رسانههای به اصطلاح آزادیخواه و مستقل، با خبر تظاهرات میلیونی علیه بوش نیز همانگونه برخورد میکنند که با خبر سقوط هواپیما در تهران؟ آیا این رسانههای مستقل که هیچ خبری را سانسور نمیکنند و تابع هیچ قدرت و تطمیعی هم نیستند، خبر تولید داروی آنژی پارس و گاما اینترفرون یا به فضا فرستاده شدن کاوشگر امید را نیز پوشش خبری میدهند؟ تا زمانی که الگوی جامعهی متمدن و مترقی برای ما، کشوری باشد که جنایت و جرم از سر و رویش میبارد، مطمئناً رسانهی محبوب ما هم همان بیبیسی خائنی خواهد بود که نام خلیج فارس را به چند دلار میفروشد و مولانا و رودکی و ابنسینای ما را عرب میخواند. فقط اگر یک زمان تصور کردهاید که رسانههای غربی، بسی مستقل و آزاداندیش هستند، بد نیست نگاهی به این مقاله بیندازید تا متوجه شوید که یک شرکت آمریکایی در آن واحد، چند روزنامه و شبکهی تلویزیونی را اداره میکند و در قالب شبکههای مستقل و بیطرف، به خورد مردم میدهد [ جمعه 87/2/13 ] [ 6:5 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
هفته معلم بود.. میون بچه ها غلغله تهیه هدیه برا دبیرا بود.....من برای خانم فلانی..منم برای خانوم فلانی.. بچه ها من هم برای خانوم فلانی.. هر کدوم از بچه ها برا یکی از دبیرا هدیه ایی می خواست تهیه کنه..تقسیم بندی ها انجام شده بود... اما بچه ها یکی از دبیرا رو یادشون رفته بود.. من یه گلدون برا اقای موسوی دبیر ادبیاتمون خریده بودم و خیلی هم دوستش داشتم و می خواستم کادومو به اقای موسوی بدم...دلم خیلی برا خانوم دبیرمون سوخت..هیچکس نمیخواست بهش هدیه ایی بده..دبیر طرح کاد مون بود.... نمیدونستم چکار کنم....همه بچه ها هم انتظار داشتن من بهش هدیمو بدم....اگه هدیمو میدادم ....اونوقت نمیتونستم به اقای موسوی هدیه ایی بدم...به تبریک و چند شاخه گل اکتفا کردم و اقای موسوی هم که یه معلم عالی بود...اونقدر طرفدار داشت که بی نصیب از لطف بچه ها نشد.. خانوم دبیر داشت به یکی از بچه ها یکی از ریزه کاریهای دوخت دامن رو یاد میداد..رفتم جلو و هدیه رو بهشون دادم.. نمیدونین چقدر خوشحال شده بود....همه بچه ها به من نگاه میکردن...هدیه من از لحاظ قیمت ارزشی نداشت ولی .. خوشحالی معلمم خیلی ارزشمند بود...اصلا لطف هدیه همینه.... حالا که خودم معلمم....این حسو بیشتر درک میکنم...روز معلم ..کل دفتر و کلاسها پر گل و بهار نارنجی میشه که بچه ها قاطی گلبرگهای گل محمدی رو سر معلماشون میریزن... روز معلم میتونی ببینی که بچه ها کدوم معلمو بیشتر دوست دارن..و کدوم معلم درس عشق رو تو کلاس زمزمه میکنه... روز معلم به همه معلمان دلسوز و مهربان مبارک باشه..به اونایی که واقعا این حسو دارن که بابا و مامان شماره 2 بچه ها هستن ...البته نه از نوع زمینی ...معنوی شو میگم...... (راستی یه روز سر صف به بچه ها گفتم که ما معلما مادر دوم شماییم که دیدم بچه ها همه زدن زیر خنده...من هم که خندم گرفته بود گفتم نه از نوع نامادری از یه لحاظ دیگه...مادر معنوی)
[ شنبه 87/2/7 ] [ 4:12 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
بارگاه زیبایت،حضورم را بذیرفت وفرصتی دیگر براین عاشق خطا کار بی وفا داد... امام رئوفم..امدم با کوله باری از توشه گردو خاک گرفته ایی که باران طلایی ضریحت ،غبار خواب گرفته بر روحم را بیدار و به دست نهر زائران گنبد اسمانیت دادو جانی اشک الود به روح سرگردان ره یافته داد.... باوفا....پیرمردی را دیدم روبه گنبد طلاییت نجوای عاشقانه با تو داشت..چه زیبا با تو سخن می گفت انگار تو بودی و او...گریه میکرد و اشک میریخت انگار اینجا خانه اییست که مال همه است.......اینجا غریبی معنا ندارد..متعجبم که چرا غریب صدایت میکنند.... از تو اشنا تر کسی هست؟ با خود گفتم اگر تو نبودی چه بر سر این دلشکستگان می امد؟ چه کسی مرهم بر روح زخمی این تشنگان حرم می نشاند؟ کجا میشد پله پله تا اسمان رفت؟ کجا می بایست گنبدی را یافت که سر به اسمان ، عطر خدا را می پاشید؟ تو یادگار پاکانی که ارزانیمان شده....تو تبلور روح خدایی که جان تشنگان اسمانی را سیراب سازی... بدون تو ...نه.. حتی تصورش برایم وهم ا ور و هولناک است... مولای عشق.. اهویی اسیمه سرم....گریزان از این روح گر گرفته از تب دلبستگیها و پایبندهای زمینی... راه اسمانم بسته شده..گم کرده راه کوی اسمانیم.... ضامن این اهوی پای شکسته باش... [ سه شنبه 87/2/3 ] [ 9:47 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا بچه که بودم عاشق اردو و مسافرت بودم و یکی ار اصلی ترین ارزوهام بود...راست میگن که امروز تو ارزوی دیروز تو بود ...حالا.... هر سال بچه ها رو به اردو خارج استان میبرم..جدای اردوهای داخل استان.. دهمین باره که دارم میرم مشهد با دانش اموزانم... تا شنبه اول اردیبهشت......نائب الزیاره دوستای عزیزم هستم.....التماس دعا [ دوشنبه 87/1/26 ] [ 1:43 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|