ماه و مهر |
نمیدانم این میوه را خورده ایی یانه؟
طعمی به تلخی یک پایان. به مصیبت یک معصومیت از دست رفته . ان گاه که قدم به باغ ممنوعه گذاشتی ، چشمانت جز زیبایی چیز دیگر نمیبیند. همه پاک و دوست داشتنی و خواستنی. قدمهایت تندتر وقلبت سراسیمه تر میدود. اسمان را نمیبینی زیرا در این باغ جایی برای اسمان نیست. میوه ها را مینگری یکی از دیگری زیباتر. دستانت را باز میکنی.یکی از میوه هارا نشانه میکنی. میوه را میگیری تا کام دل برگیری. اتش میگیری. چشمانت سیاهی میرود.چه میشود تورا؟ به یکباره زشتی نمایان میشود. باغ میسوزد وناپاکیها عیان میگردند. قلبت پژمرده میگردد. مایوس میشوی از همه چیز.شرمنده از چشمان پرده پوش. مانده از دلبریهای قلب اتش گرفته.اشکهایت شکسته میشوند. اشک چشمانت را میشوید .فریاد میکشی: آزادم نما خداااااااااااااااااااا.مرا برگردان. میشنوی صدا را.پژواک ناله هایت را؟ سیاهی میایند تا تورا برگیرند .میمانی.دربست تا جهنم یا که اهسته اهسته تا جاده بهشت؟ میمانی بر سر دوراهی. حرکت کن .اسمان را پیدا نما. بر تلالو ابی ان سوار شو. از باغ دوری کن. با اب باران غسل نما. روزه صبر بگیر.نماز طهارت بخوان. امدی. اینجا جاده نور است .بر بال قران سوار شو برو دربست تا بهشت. [ سه شنبه 86/8/1 ] [ 8:12 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|