ماه و مهر |
در زمان پیغمبر مردی از صحابه هیچ وقت میهمان قبول نمیکرد. روزی به رسول الله گفت:یا محمد (ص) زنی دارم که هر وقت میهمان به منزل دعوت کنم تا یکسال با من دعوا میکند. پیامبر فرمودند من امشب میهمان شما هستم. ان مرد به خانه رقت وبه زن گفت که امشب بهترین انسانها میهمان ما می باشند. زن گفت: چون طعامی که لایق رسول الله باشد در منزل نداریم به حضرت بگو وقتی دیگر بیاید. مرد گفت نمیتوانم زیرا خود حضرت فرموده امشب می ایم. زن قبول نکرد لذا مرد خود طعامی درست کرد.چون شب شد حضرت تشریف اوردند.وغذا تناول کردند ورفتند. زن گفت: هنگامی که رسول خدا وارد منزل ما شد نان در دامنش مشاهده کردم و هنگام بیرون رفتن مار وعقرب به دامنش اویخته بود. مرد با تعجب گفت من اینها را ندیدم.پس برخواسنه به خدمت حضرت محمد (ص) رفت وماجرا را تو ضیح داد. حضرت فرمودند:همسرت راست میگوید.ان نان که من به همراه داشتم روزی من بود وان مار وعقربها گناهان شما بودکه بیرون بردم وشما را پاک کردم. میهمان فبل از اینکه وارد خانه شود روزیش وارد میشود وبلارا از خانه دور میکند. زن در حالیکه اشک میریخت گفت: از این به بعد حاضرم هر روز مهمان بپذیرم. [ سه شنبه 86/5/30 ] [ 10:57 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|