ماه و مهر |
یکی از دوستان پیامی داده بود که ایا تا بحال قلب کسی را شکستید یا نه؟ یاد یه خاطره افتادم که چندماه پیش برام اتفاق افتاده بود و فکر نکنم تا اخر عمر از یادم بره. داخل دفتر مدرسه مشغول رسیدگی به کارهایم بودم.خدمتگزار مدرسه ام که زنی سیده وبسیار مومن ودائم الذکر میباشد رو به من گرد وگفت خانم دیشب خوابتان را دیدم.گفتم خیر باشه .گفت.دیشب خواب دیدم شما روی بدنتان زخم بدی داریدو خیلی ناراحت هم هستید. البته کمی ناراحت شدم .هرچی فکر کردم که کار بدی از من سرزده یا نه چیزی به فکرم نرسید. چند روز گذشت. ما در محلمان بین خانمهای همسایه دور ونزدیک جلسه بانکی داریم .که ماهی دوبار این جلسه برگزار میشود حدود 104 نفر هستیم وریاست جلسه نیز با من میباشد.خانمی در این جلسه 4 جلسه ای بود حق عضویت خویش را پرداخت نمیکرد .البته نداشت که پرداخت کند.بجای او من پرداخت میکردم تا هر وقت توانست باز پرداخت کند.هی قول جلسه بعد وجلسه بعدتا اینکه از دستش عصبانی شده بودم چون باعث تشویق چند نفر دیگر شده بود که انها هم همین رویه را پیش بگیرند.روری که زنگ زده بود با عصبانیت با او رفتار کردم وگفتم که دیگر نمیتوانم عذرش را بپذیرم.نمیتوانستی بدهی چرا شرکت کردی؟ نگذاشتم حرفش را تمام کند که با عصبانیت تلفن را قطع کردم. ان هفته ما نوبت بعد از ظهر در مدرسه بودیم.که تلفن مدرسه زنگ زد همان خانم بود که از خانه ما زنگ میزد. چون در خانه تلفن نداشت به خانه ما امد ودخترانم اورا به اتاق راهنمایی کرده واز او خواستند که با تلفن با من صحبت کند. خلاصه باز قبول نکردم علی رغم انهمه اصرار. غروب شد به خانه امدم.ان روز صبح حقوقم را گرفته بودم و وپولهاداخل کیف بیرونی ام بود که با خود به مدرسه نبرده بودم. وقتی سر کیفم رفتم درست به اندازه بدهکاری ان خانم ، از کل پولم کم شده بود. داغ کرده بودم .فکرهای گناه الود تمام ذهنم را مشغول کرده بود.یعنی او وارد خانه امان شده بود دست به همچین کاری زده بود. نمیتوانستم باور کنم.نشستم وچند دقیقه ای فکر کردم تا ببینم که چیزی از خرج کردن پول در جایی به فکرم میرسد یا نه؟ ولی هیچ چیز به خاطرم نمی امد از عصبانیت داغ کرده بودم. اعتراف میکنم که در ان لحظه از خدا کمک نگرفتم که همچنین خطایی از من سر زد. به خانه برادر، ان خانم زنگ زدم واز برادر زاده اش خواستم تا به عمه اش بگوید زود به منزلمان بیاید. عمه بیچاره با خوشحالی از اینکه من راضی به پرداخت حق عضویت او شدم به منزل ما امد.وقتی قیافه عصبانی مرا دید یکه خورد .به او گفتم از تو انتظار نداشتم که همچین کاری کنی. ترسید وگفت چه کاری؟ وماجرا را برایش گفتم.اشک در چشمانش جمع شد.به تمام مقدسات قسم خورد و گفت من شبها گهگاهی با گرسنگی میخوابم ولی هنوز دست به چنین کاری نزدم والی اخر که هنوز ان جملات ناراحتم میکند.هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که یکدفعه بیاد اوردم که چه گناه بزرگی مرتکب شدم.یخ کرده بودم وقلبم میلرزید. اخر فهمیده بودم که ان پول را کجا خرج کرده بودم وصبر نکردم قبل از اینکه این عمل را مرتکب شوم.احساس کردم خردش کردم وقلبش را شکستم .قلبی که از بار سختیهایی که میکشید زخم خورده بود ومن چکار که نکرده بودم. تا این سن خودم دست به چنین خطایی نزده بودم. اورا در اغوش گرفتم واعتراف کردم که اشتباه نمودم .خلاصه خیلی عذر خواهی کردم.ضررش را هم به خودم زدم.تمام بدهکاریش را بخشیدم وخودم پرداخت نمودم(علیرغم اینکه به اصرار بسیار من قبول کرد)علاوه بران مقداری نیز کمک نقدی وغیر نقدی به او کردم تا مرا ببخشد.خلاصه مرا بخشید.البته کاری کردم که که مرا ببخشد. شانسی که اوردم این بود که ماجرا را زود فهمیدم قبل اینکه کسی بفهمد.این مسئله بین من واو ماند وکسی این موضوع را نفهمید وگرنه مطمئنا خدا نیز از من نمیگذشت.انشب گذشت.صبح فردایش ان خانم به خانه ما امد.به من گفت خانم دیشب خواب مادر خودم ومادر شوهرتان را دیدم. خواب دیدم کنار مسجد نشسته ام وهای های گریه میکنم.این دو خانم امدند ومادرم گفت چی شده دخترم .من گفته خانم .... به من تهمت دزدی زده .من ودزدی وخلاصه های های گریه میکنم.مادرم به من گفت شیرم را حلالتان نمیکنم اگر دست به چنین کاری بزنید.مادر شوهرتان رو به من کرد وگفت لیلا جان بچه هایم را نفرین نکن.ومن از خواب بلند شدم................................ باز از او عذر خواهی کردم واز او خواستم نادانیم را ببخشد. از درگاه خدا بسیار بسیار استغفار نمودم تا کم کم احساس ارامش کردم واین درس عبرتی برایم بود که زود قضاوت نکنم. به خدمتگزار مدرسه ام نیز گفتم که خوابش از کجا سر دراورد. البته ماجرا را نگفتم. این مواقع است که این دعا تعبیر میشود که خدایا مارا لحظه ای به خود وامگذار.
التماس دعا
[ دوشنبه 86/4/25 ] [ 6:18 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|