ماه و مهر |
از زبان راوی : من جزئ گروه خط شکن وپیک گردان بودم.راستشو بخواین یه حسی به من میگفت من شهید بشو نیستم. اخه اگه بدونید که پیک گردان تو چه خطراتیه وهران امکان اصابت تیر وخمپاره بهش است ولی خداییش انگار هر چه تیر وترکش بود با من قهر بودند. من هم که به این سر بزرگ پی برده بودم میزدم دل خط و دستورات رو اجرا میکردم.تیر وترکشها از گوشه گوشه لباسهام از کنار دستم از پام خلاصه همه جای بدنم رد میشد ولی منو از پا نمینداخت.خلاصه بیخ ریش این صاحب خانه بودیم.بریم سر خاطره. قرار بود یه عملیات بشه. من و گروهمان که خط شکن بودیم مامور شدیم که بریم تو خاک دشمن وحوزه انها رو شناسایی کنیم.قرار حرکت 4 صبح بود وتا ساعت 8 صبح مهلت داشتیم.راهمان خطرناک بود. منطقه عملیات بین دو میدان مین بود.از گذرگاه سینه خیز از زیر سیم خار دار رد شدیم.جلویمان سربازان دشمن قرار داشتند.هر ان ممکن بود که در تیررس اماج رگبارهای انان قرار بگیریم.سکوتی وهم انگیز بین ما بود. جلو میرفتیم ونفس تو سینه ما حبس بود .چشمان ما به تاریکی عادت کرده بود .فجر هم کم کم خودش را نشان میداد.4 ساعت مسیر راهمان بود . جلو که رفتیم با منظره عجیب روبرو شدیم .منظره ای باور نکردنی . جنازه های بعثی ها تک تک روی زمین افتاده بود.هاج و واج به همدیگر نگاه میکردیم . چه اتفاقی افتاده بود؟ جنازه ها همینطور تا اخر این منطقه روی زمین افتاده بود .هنوز سیاهی بود .ما وارد خاک دشمن شدیم . مسئول ما به فرمانده از طریق بیسیم تماس گرفت و واقعه را شرح داد .فرمانده با تعجب گفت اینها که تا نصفه شب مشغول پاتک زدن بودند .چطور همچین اتفاقی افتاده .شما الان کجایید .مسئول ما جزییات منطقه را توضیح داد.فرمانده با تعجب گفت تا انجا که شماهستید 4 ساعت راهه .چطور همچین چیزی ممکنه؟ در حالیکه هنوز ساعت 5 نشده بود ما به اهدافمان رسیدیم وبرگشتیم . روز بعد عملیات با پیروزی رزمندگان خاتمه یافت . دست خدا همیشه با مومنان است . بار دیگر غمی جانگداز قلب شیعه را در عزا فرو برد . [ شنبه 86/3/26 ] [ 10:58 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|