ماه و مهر |
امروز روز پدره.یه جعبه شیرینی گرفتم و با خانواده رفتیم عرض تبریک.اما نبود......خونه خالی خالی بود...........دلم گرفت....سی سالی بود که این وقتها میریم مزار اهل قبور.رفتیم پیش مادر و اقوام وبراشون فاتحه ای خوندیم.زنگ زدم به موبایل..فهمیدیدم بابا رفته اعتکاف.پدرم از پیشکسوتای اعتکاف توی محلمونه...سالی چندبار ختم قران داره...از هر جای قران براش یک ایه بخونی مابقیشو از حفظ میخونه.دوساله بود پدرشو از دست داد 12سالش بود مادرشو.مسئولیتشون افتاد دست عموشونو و مابقی هم همون داستان نامهربانی با یتیمان.بگذریم.خدا از سر تقصیرات همه بگذره.با همه سختیهاش هیچ وقت نسبت به اعمال دینی خودش کوتاهی نمیکرد.اهل مسجد و منبر و خیراته.برای همین افتخار پدر شهید بودن رو هم داره.جعبه شیرینی رو بردم مسجد محل..بابام اومد بیرون.بوسیدمشو جعبه شیرینی رو دادم دستش.خواستم برام دعا کنه.خیلی خیلی محتاج دعاش بودم.پاپام جندسال پیش یه بیماری روده ایی سخت گرفته بود.رفت زیر تیغ جراحی و چند سانتی از روده اش هم برداشته شد ولی بااینحال روزه ش رو قضا نمیکنه.حتی مستحبیهاش رو هم میگیره.یادمه یه روز که نوجوان بودم منو برد کناره کوره ی اتشی که برای خشک کردن برگهای توتون از اون استفاده میکردن(اون زمونا یکی از محصولات شمال کشت توتون بود که البته الان منسوخ شد)اتشی سهمگین در حال سوختن بود.گفت دخترم این اتش رو نگاه کن.نخواندن نماز و بی اعتنایی به احکام خدا سرانجامی جز افتادن در اتش جهنم نداره.ببین این اتیشو.میتونی تحملش کنی.حالا شدت حرارت جهنم رو تصور کن.و ما درس زندگی همراه با دیانت رو یاد میگرفتیم.هر روز با صدای قران خواندن بابا از خواب بیدار میشدیم و نمازمون رو میخوندیم.موقعی هم که سر باغ میرفتیم زمزمه های عاشورایی بابا و تعزیه خوانی او ریشه های محبت به اهل بیت رو در جان ما میدواند و ما بزرگ و بزرگتر میشدیم.پدرم مهربانی با دیگران و دستگیری از مستمندان را به ما یادداد.با خواندن قران و معانی ان خدا رو بهتر شناختیم.خدا رو شکر میکنیم که نعمت وجود همچین پدری رو به من عنایت کرد.پدری که نان حلال به من داد و درس عشق ورزیدن به خدا رو به جانمان نوشانید. پدر عزیزم روزت مبارک و صدسال زنده باشی. [ دوشنبه 91/3/15 ] [ 1:1 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|