ماه و مهر |
روز غم الودیست. دخترکان کنار هم نشسته وبا گوشه استین لباسشان اشکهای یتیمی از چشم میگیرند. پدر را یارای در خانه ماندن نیست. حتما باز کنار چاه رفته است. مادر پدر نمیدانست چه بگوید.به غربت خود بگرید یا به بیدردی مردم. یادش نمیرفت که چگونه مادر فرشته ها خیلی غصه میخوردند. خدا هم غصه دار بود . اخر مادر مادر فرشته ها دعوتش کرده بودند.انها دیگر نمی توانستند پژمردگی یاس اسمانی را ببینند. انشب بچه ها مادر این قصه هنوز ادامه دار بود. نمیدانست برای کدامشان بغض کند. حسن این چه قصه ایست که تقدیر برایش رقم زده بود. مادر حسین کربلایی بود منزل علی. فرشته ها هم گریه میکردند . امده بودند تا مهمانشان را ببرند.دلهای کوچک زود از یتیمی شکستند.
[ پنج شنبه 86/3/10 ] [ 7:23 صبح ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|