ماه و مهر |
گهگاهی که در افکار خود غرق میشوم احساس نا اشنایی را پیدا میکنم . احساسی که مرا از جا کنده وبا خود میبرد به سرزمینهای دور به سرزمینی که وجدانت را دران راهی نیست تا هر لحظه بر ندانم کاریهایم سرزنشم کند کبوتری سبکبال که بندی بر پایش نیست. خدای من. چه میشود مرا؟ وقتی بر استانت سر سجده بر زمین میگذارم غرق در نور الهیت اشکهایم جاری و لبهایم لرزان وزبان در کامم به ذکر تو العفو العفو العفو من جمیع الذنوب . چقدر فراق؟ چقدر دوری از تو؟ گهگاهی برای انقدر مهربانیت دلم میسوزد که از خودم بیزار میشوم . بیزار از غفلتهایم از بی وفائیم از نامهربانیم . مه غلیظی دیدگانم را در خود فرو میبرد . اسمان دیدگانم بارانی میشود . چند وقتی بود که کویر در دلم لانه کرده بود. سرم را به بالا میبرم آبی آبی نفسی روح افزا وزیدن گرفت . خود را بدست باد سپردم . صدایی مرا بخود اورد برخیز چشم که باز نمود م فقط عشق بود و عشق [ چهارشنبه 86/2/26 ] [ 2:29 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|