سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ

امروز مثل همه روزای پیش برنامه قرائت روزانه جزء جزء قران را داشتیم...

که دیدیم فاطمه خانوم به یک ورقه دستش اومد داخل حسینیه و اونو داد دست زهرا....

زهرا هم اونو برای همه داشت میخوند....

نمیدونم عده ایی شب می خوابن و خواب میبینن و روز ملت و ساده فرض میکنن و میشن مستجاب الدعوه و حاجت روا کن و با یک نفس

شفابخش سرکیسه کردنو تحویل مردم میدن...

باورمون نمیشد ...یک از افراد همین محل خودمون ..خودشو سید خطاب داده و عالم علم کیمیا خود را خوانده...و ازملت میخواهد که با او تماس گرفته تا انها را از پریشانحالی و بدبختی دراورده...

حالا خودش کی هستش بماند که شرمم میاد حرفشو بزنم....

داد خانومها دراومد..امروز معلوم نبود جه طوری قران خونده شد..پچ پچها تموم نشد تا پایان..ورق دست به دست میگشت و انگشت حیرت بود که بر لبها می رفت.. خنده تمسخر خانومها....

بعد خواندن فاتحه پایان قرائت...به خانومها گفتم ..جای خوشحالیست که همه شما به پوچی این برنامه ها واقفید....

ولی باید هوشیار باشید..

ایا اگر این ادم را نمیشناختید و این برگه را می خواندید باز هم با این قاطعیت بر عقیده خود پایدار بودید..

اینها فتنه های جدیدیست که می خواهند  بر ایمان ما تاخت و تاز کنند...

ساده از کنارشان نگذریم...

البته پیگیر این مسئله برای اطلاع مسئولین هستیم..


[ دوشنبه 87/10/30 ] [ 9:42 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟

خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت…

سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.

با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم… “همیشه” 

سیبهای کال


[ شنبه 87/10/21 ] [ 1:56 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

در حالی که کودک آمریکایی در کنار پدر و مادر خود منتظر شب کریسمس بود کودکی در غزه در پناهگاه خانه منتظر خوشه ای جدید بود اما نه خوشه های گل به مناسبت کریسمس بلکه در انتظار بمب های خوشه ای تنها در کنار مادر نشسته بود چون پدرش را در حمله خون خواران از دست داده بود.

نوزاد فلسطینی

آری کودک غزه ای را در ژانویه می کشند تا دل کودک آمریکایی از دیدن سینه پاره شده آن کودک غمگین نشود.

کودک آمریکایی منتظر بابا نوئل می ماند تا برایش هدیه ای آورد

هدیه را به کودک آمریکایی می دهند ... او باز می کند و از شادی به آسمان می پرد چون برایش یک تفنگ اسباب بازی می آورند ... اما این فقط اسباب بازی است ...

کودک غزه ای هم به آسمان پرتاب می شود چون گلوله ای از تفنگ اسرائیلی به سینه اش اصابت می کند...

مادر کودک آمریکایی لامپ درخت کریسمس را به کودکش می دهد تا او بتواند در شادی نصب این لامپ شریک باشد ولی آن غزه ای چه طور؟ او نمی خواهد قلب پدرش را از روی زمین جمع کند ولی مجبور است در این غم تحمیلی بالای جنازه پدر، مادر، برادر و یا خواهد شهید خود بنشیند و شاهد کشته خون باشد، خونی که قرمز است البته شربت گیلاس کودک آمریکایی هم قرمز است ولی این کجا و آن کجا؟

کودک آمریکایی شربتش را می نوشد شاید هم مثل ما ایرانیان کوکاکولای اصل بنوشد شاید هم پپسی و...

کودک غزه ای هم خون را در دیده می نوشد و برای بزرگ شدن لحظه ها را می شمارد تا بتواند به کودکان دیروز آمریکایی بفهماند که در ژانویه ها چه می گذرد، ولی آیا خواهند گذاشت تا کودک آمریکایی حق را بفهمد و ...

منبع


[ پنج شنبه 87/10/12 ] [ 11:20 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]

بیرق‌ها و پرچم‌های سبز و سرخ و مشکی، کتیبه‌های پر خاطره‌ی "باز این چه شورش است" و هزاران نشانه‌ی دیگر، از آغاز شور و عشقی جاودانه خبر می‌دهد؛ مُحرم.

و برای ورود عاشقانه به مُحرم، باید مَحرم اسرار باشی.

دانستن کم و زیاد این سِّر و مَحرم بودن، به دل است و نه به ظاهر، که چه زیادند مَحرمانی که مُحرم، منتظرشان است برای عشق‌بازی.

و چه بسا هستند یا هستیم! مُحرَم دوستانی، که مَحرم اسرار نیستند و یا نیستیم!

اما حسین(ع) همه را یک‌جا می‌خرد، چه مَحرمان اسرار و چه نامحرمان را.

اما مَحرمان با دل و جان درک می‌کنند، آن شور و عشق را و نامحرمان، ریزه‌خوار سفره‌ی مُحرَم می‌شوند و قطره‌ای از دریای دلداگی آن‌را می‌چشند.

خدایا؛ دلمان را مَحرم سِّری کن تا درک کنیم مُحرم را.

تا درک کنیم "قتیل العبرات" را.

تا بفهمیم خون خدا که بود، چه کرد و چرا تا قیامت، داغ و مصیبتش عالم‌گیر خواهد ماند


[ چهارشنبه 87/10/11 ] [ 12:48 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> دی 1387 - ماه و مهر