سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ

کلاس دوم ابتدایی بودم.درسم خیلی خوب بود.شاگرد اول کلاس بودم اما خدا از من بدش میاومد من از

این مشق نوشتن.هر چی معلم مدیر پدر ومادر  میگفتن اثر نداشت .فکر کنم دلشون نمیاومد تنبیهم کنن.اخه بچه های دیگه رو تنبیه میکردن.ولی من اصلا نمیترسیدم.عادی به مسئله نگاه میکردم.تهدید وجایزه واین چیزها هم هیچ اثر نداشت.یادمه اون زمونا ، موقع عید ، یه نصف دفتری مشق تکلیف میدادن.ولی من جز 4 خط ،دیگه نتونستم تحمل کنم وبنویسم. تو مدرسه خوب بودم مینوشتم ولی حاضر نبودم اوقات فراغت در منزل را به این بیگاری کشیدن بگذرانم.نمیدونم گهگاهی که یاد اون روزها میافتم خندم می گیره.

یه خاطره جالب اینکه مبصر کلاس بودم.مختلط بودیم  یعنی هم پسر هم دختر داخل کلاسمون بودند.یکی از پسرا خیلی شیطون بود ومن اسمشو نوشتم یه دفعه دیدم اومد جلو . سریع کاغذ رو از دستم گرفتو خوردش .دخترا همه جیغ میزدنو و پسرا میخندیدند .منم وحشت کردم.گفتم لابد ادمم میخوره . رفتم اروم نشستم ودیگه توبه از مبصر شدن.

کلاس پنجم ابتدایی بودم.من و مریم دوستم کنار هم مینشستیم.یه روز معلم که ورقه های امتحانی روداد، داشت جوابهارو میداد تا اگر اشتباهی در نمره دادن وجود داشت بچه ها به معلم بگن.من بیست شده بودم ومریم هم بیست شده بود.اما مریم ورقشو قایم  میکرد .هر چی میخواستم نگاه کنم نمیذاشت.بزور هم شده بود  و باترسوندش از معلم ، ورقشو دیدم.نگو که یه سئوال دو نمره ای رو غلط نوشته بود و نمیخواست من ببینم.منم نامردی نکردم وبه معلم گفتم معلم هم صداش زد و نمرشو تغیر داد. رنگ صورت مریم از عصبانیت  قرمز شده بود.تا رفت بشینه صندلی رو کشیدم یه طرف دیگه مریم افتاد رو زمین.همه زدن زیر خنده.این کار بدم باعث قهر یکساله من و مریم شده بود.سال بعدش که راهنمایی رفتیم و عاقلتر شده بودیم باز هم تبدیل به دوستای خوب شدیم.

از بهترین خاطرات من اشنایی به دبیر بینشمون در سال دوم دبیرستان بود که تا پایان دوره دبیرستان به خاطر ما تو همون مدرسه موند.خانم فانی .خانمی بسیار مومن و دلسوز و یک معلم واقعی.معلمی که اندیشیدن، ایمان و عشق را به ما یاد داد.مهربانی را به کاممان ریخت و سرمان را رو به بالا برد.

کلاسش ، مرهمی برای درد دل همه ما بچه هابود.با همه دوست بود و فرقی بین هیچ کس قائل نبود.

روزی در کلاسش در باره مبحثی تدریس میکرد.تدریسش که تمام شد بعضی از بچه ها خواستن تا دوباره تو ضیح دهند..ایشان دوباره تو ضیح دادند.باز عده ای دیگر هم از ایشان خواستند تا توضیح دهند و ایشان خواستن که تو ضیح دهند که من رو به بچه ها گفتم : بسه دیگه .چرا حواستونو جمع نمیکنین و به درس خوب گوش نمیدین معلم که نمیتونه تا اخر زنگ براتون فقط درس توضیح بده .( البته ما عادت داشتیم بعد درس  پای صحبت خانم فانی  در باره مسائل مختلف  جامعه باشیم به خصوص مسائل سیاسی و فرهنگی جامعه)

 واین کار بچه ها این فرصت رو میگرفت.یه دفعه با لبخندی زیبا به من نگاه کرد و گفت .همه ادمها یک جور نیستند.درسته شما درس رو اولین بار متوجه شدی ولی قرار نیست همه مثل هم باشن و همون بار اول

متوجه درس بشن.شما صبور باش .من براشون تو ضیح میدم.

الان هم که در مدرسه ام این حرف خانممون همیشه یادمه.قرار نیست همه بچه ها یک جور باشن.

این ظرافت کار معلمی رو طلب میکنه که ظرفیت هر دانش اموز رو با خودش اندازه بگیره.

 

 


[ دوشنبه 86/7/9 ] [ 3:44 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> لابلای خاطرات - ماه و مهر