سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ

26 مرداد مردادماه سالروز ورود ازادگان عزیز به وطن اسلامی  گرامیباد.

جلوه هایی از سفر عشق این عزیزان در این مجمل  گرداوری شده است .

عاشقان عارفی که در زندان  بعثیها  درس شجاعت را همچنان که از مولایشان  اموخته بودند تمام وکمال

به  رخ تمامی جهانیان کشیدند و مدال افتخار وشجاعت را بر قلبهایشان  تا  پایان تاریخ   به اهتزاز در اوردند.

ازاده مهدی طحائیان ( کوچکترین اسیر ایرانی در عراق)

با تو جه به سن وسال کمی که داشتم، در کانون توجه عراقی ها قرار گرفتم.تمام  نیروهای  عراقی  دور ما  حلقه زده بودند .20 تن بودیم که تعدادی از اسیرها مجروح بودند که به خاطر رسیدگی نکردن بعثی ها ، همان شب اول شهید شدند.اسیرهای کم سن وسال را به خط مقدم بردند تا استفاده تبلیغاتی کنند.ما را پشت ماشین تویو تا نشان نیروهایشان  میدادند و میگفتند : همه نیروهای ایرانی مثل این ها کوچک وکم سن وسال هستند، البته ما هم ساکت نمی نشستیم کوتاه نمی امدیم . ما را به یک کاتیوشا بستند وبدون اینکه اجازه داشته باشیم گوشمان را بگیریم 40 تیر کاتیوشا شلیک کردند..

اولین خبرنگاری که به اسایشگاه ما امدیک زن هندی به نام ناصره بود .اول سراغ من امد، ولی من با او صحبت نکردم و گفتم تا حجاب را رعایت نکنی با تو صحبت نمیکنم.او گفت : من جای خواهرت هستم.ولی من قبول نکردم.یک روسری از کیفش دراورد و گفت من این روسری را گذاشته بودم برای وقتی که به ایران بروم وبا مقامات ایران مصاحبه کنم ، ولی حالا از ان استفاده میکنم.

او گفت: صدام بسیار بشر دوست است ودلش برای شما اطفال ایرانی میسوزد او سعی کرده شما را به ایران تحویل دهد اما کشور شما قبول نکرده است، رهبر ایران منکر شما شده است.ایا درست است که مقامات ایران چنین رفتاری با شما بکنند ؟

من با توکل به خدا گقتم :اولا این سئوال شما سیاسی است و دوما من نمیدانم که رهبر ما چنین حرفی زده باشد ، ولی اگر هم گفته باشد ، اشکال ندارد وایشان رهبر ما هستند ، هر چه بگویند درست است. با جواب من ، سرگرد عراقی سخت عصبانی شد وگفت : مهدی پدر تو را میسوزانم.تو را فلج میکنم.انقدر این جا نگهت میدارم تا موهای سرت سفید شود وپیر مرد بشوی.تو را به بغداد میفرستم وان جا بیچاره ات میکنند.

ان زن خبر نگار گفت : من این فیلم را میبرم وبه اقای خمینی نشان میدهمکه بداند چه بسیجی هایی دارد.

ما میدانستیم این فیلم از از در اردوگاه بیرون نخواهد رفت، ولی نمیدانم که این خبرنگار ، فیلم را چگونه از اردوگاه بیرون برد.

این فیلم از تلویزیون فرانسه پخش شده بود و دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه ان را به ایران منتقل کردند که شما انرا از تلویزیون ایران دیدید.

ازاده فاطمه ناهیدی:

در لحظه اسارت استغفار میکردم و شهادتین را هم گفتم.اما یادم افتاد چند روز قبل نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نذر کردم.کف گودال نشستم ونذرم را ادا کردم بعد نماز ، ارام تر شدم.

با خودم گفتم این من نیستم که اسیر شدم ، بلکه من یک زن ایرانی مسلمان هستم وباید چهره واقعی او را نشان دهم .خودم را به دست خدا سپردم واز او خواستم تا کمکم کند.نزدیک ظهر بود.سربازی را فرستاده بودند تا مراقبم باشد.با اشاره به او گفتم: میخواهم نماز بخوانم رفت و از فرمانده اجازه گرفت.دست وپایم را باز کرد واز ان گودال من را جای دیگر برد.با خاک زمین تصرف شده ام تیمم کردم ونماز خواندم.سرباز زل زده بود ونگاه میکرد.انگار چیز عجیبی دیده بود.صبچ که صدای گاری صبحانه را در راه رو می شنیدیم با خواهرها که چهار نفر بودیم ، بسم الله میگفتیم وشعار درود بر خمینی سر می دادیم.یکی، دو بار در روز قران را با صدای بلند میخواندیم .هر سوره ای را که بلد بودیم ، با هم دسته جمعی میخواندیم .تعقیب هر نماز دست هایمان را به هم میدادیم و دعای وحدت میخواندیم با این کار عراقی ها را ذله کرده بودیم.

عراقی ها اسرا ی ایرانی را برگرداندند (ازاده میکاییل احمد زاده)

تمام خبر نگارها این صحنه هارا تصویر برداری کردند. هنگامی که از اتوبوس ها در جلوی خبر نگاران سراسر جهان پیاده می شدیم فوراً عکس امام را از زیر پیراهن بیرون می کشیدیم به سمت دوربین ها گرفته و می بوسیدیم  و فریاد می زدیم : الله و اکبر ، خمینی رهبر

دوربین های حامی عراق از دیدن این صحنه ها فوراً دوربینها را  برمی گرداندندو دوربین های بی طرف این شور و احساسات را شکار می کردند. ما بعد از طی چند متر به خاک ایران زانو زده وخاک وطن را به نشانه علاقه و وفاداری می بوسیدیم .

آنگاه سیل هموطنان  از هر سو برای زیارت ما و ابراز محبت و قدردانی از صبر و مقاومت ما به طرف مان می دویدند ، اسرای غیور در آغوش قلبهای قدر شناس بودند ، از خوشحالی همه گریه می کردند بیشتر از ما اسرا هم وطنان که در آن مکان حضور داشتند از دیدن ما و برگشتن ما خوشحال بودند ، آن صحنه های زیبا قابل توصیف نبودند.

سپاه پاسداران ماموریت داشت تا اسرای ایرانی را از عراق تحویل بگیرد و ارتش جمهوری اسلامی نیز ضمن نگهداری اسرای عراقی از اول جنگ تا آن روز ماموریت داشت اسرای  عراقی را تحویل مقامات عراق بدهند.

ما را سوار اتوبوس های سپاه کردند و به داخل شهر قصر شیرین حرکت کردیم دیدیم که ستون اتوبوس های ارتش حامل اسرای عراقی منتظر تحویل دادن آنها به عراق به صف ایستادند، ایران به همه آنها کت و شلوار مرتب و لباس های دیگر و حتی سوغاتی برای خانواده شان از ایران تهیه کرده بودند ، در حالیکه مارا با لباس غیر مناسب سربازی بیرون کردند و این فرق مهمان نوازی ایرانیان و عراقی ها بود .

 همه اسرای عراقی چاق و سرحال در حالیکه اسرای ایرانی ضعیف و نحیف در اثر سؤتغذیه نمی توانستند روی پای خود به ایستند. مقامات بلند پایه کشورمان از ما استقبال کردند وتبریکات  رهبر و مسئولان کشوررا به ما می رساندند.

همان لحظه که از مقابل اسرای عراقی عبور می کردیم در دلهای خود بههمدیگر می گفتیم که شما هم چوب صدامیان را خوردید و غم دوری از خانه و کاشانه را کشیدیدو نوعی احساس همدردی داشتیم.

 

 

برای شادی ارواح طیبه شهدا صلوات.


[ دوشنبه 86/5/22 ] [ 10:58 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> جلوه هایی از سفر عشق - ماه و مهر