ايستاده امتنهاپشت ميله هاي خاطرات ديروزاين جا انگشت هايم را مي شمارميکدوسه......ودست هاي تو در هم فرو رفته اندتو غزل را مشت مشت به حراج گذاشتيکه مهربا ني ات را ثابت کنيولي...ولي نفهميدي که من آن سوي خيابان انتظارت را مي کشمتو بي وقفه فرياد کشيدي...ومن ديگر آزارت نمي دهمزين پس قصه هايم را براي هيچ کس تعريف نمي کنممطمئن باش...هنوز هم قافيه را به چشمان تو مي بازممطمئن باش!
"ليدا عليزاده"روزهايتان سرشار عشق
ممنون از حضور پر مهرتان