سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ
  یه روزی‌، یه جایی، یه جوری، یه کسی، یه چیزی، صبر داشته باش، آن روز خواهد آمد.

    زن و مرد جوانی برای کسب آرامش، نزد شیوانا آمدند. آنها به شدت مضطرب و افسرده بودند و از شیوانا می‌خواستند تا به آنها روشی برای بی خیالی و آسودگی ذهن بیاموزد. شیوانا دستش را به سوی آنها دراز کرد و گفت :« نگرانی خود را کف دست من بگذارید تا شما را از آنها رها سازم. زن با لکنت گفت: «اما استاد، نگرانی ما قابل گذاشتن در دستان شما نیست. چیزی در درون ماست و ما نمی‌توانیم آن را مثل یک تکه سنگ، در دستان شما بگذاریم.» شیوانا تبسمی کرد و گفت: «چیزی را که می‌دانید وجود ندارد چرا در درونتان زنده می‌کنید و خود را عذاب می‌دهید؟»
    مرد شرمنده گفت: «استاد، ما در گذشته رنج‌های فراوانی کشیده‌ایم که ما را اذیت می‌کنند.»
    شیوانا چرخی زد و به اطراف نگاهی کرد و به مرد گفت: «گذشته را به من بیاموز تا شما را از آن رهایی بخشم.» مرد با حیرت گفت: «اما استاد گذشته برای لحظه‌ای اتفاق افتاده و برای همیشه رفته است و هر کاری هم بکنیم برنمی‌گردد.» شیوانا گفت:« یعنی تو برای چیزی که تمام شده و از دست رفته ناراحتی؟» زن و مرد ناراحت شدند و گفتند: «یعنی چه استاد؟ ما برای آرامش نزد شما آمده‌ایم و شما همه نگرانی‌های ما را مسخره می‌کنید.»
    شیوانا کاغذی را جلوی زن و مرد گذاشت و گفت: بزرگترین نگرانی‌های خود را روی این کاغذ بنویسید و به من بدهید. مرد و زن جوان باحوصله و وسواس چندین صفحه کاغذ را نوشتند و به شیوانا دادند. شیوانا آتشی درست کرد و کاغذها را در آتش سوزاند و سپس رو کرد به زن و مرد جوان و گفت: «تمام شد! الان می‌توانید آرام باشید.»
    مرد و زن جوان باحیرت گفتند:«شما حتی آنها را نخواندید! آنها حرف‌های گران‌قیمت و باارزشی بودند. در واقع به دلیل ارزشمندی این خاطرات و از دست دادن آنها بود که ما مضطرب شده‌ایم.» شیوانا سری تکان داد و از یکی از شاگردان مدرسه خواست تا گران‌قیمت‌ترین کاغذ را برای زن و مرد جوان بیاورند. سپس آن کاغذ را به آنها داد و گفت: «قیمت این کاغذ بسیار زیاد است حرف‌های عذاب‌دهنده ولی ارزشمند خود را روی اینها بنویسید! اما بدانید که من بلافاصله این کاغذ گرانبها را هم می‌سوزانم. این تنها روش خلاصی از خاطرات نگران‌کننده گذشته است برای راحت‌بودن باید ذهن خود را از حمل افکار و خاطرات رها سازید و زندگی خود را از نشانه‌های ذهنی گذشته پاک کنید. فقط ذهن آزاد است که می‌تواند آرام باشد. ذهن آزاد ارزشش خیلی بیشتر از خاطرات طلایی است.
    دیروز به تاریخ پیوسته، فردا رازی است ناگشوده، اما امروز یک هدیه است...
    خدایا به نام نامی تو گذشته را به دور می‌اندازم و در اکنون شگفت‌انگیز زندگی می‌کنم. آنجا که هر روز شادمانی‌های شگفت‌انگیز و دور از انتظار را در بردارد.
    
    «سراپا اگر زرد و پژمرد‌ه‌ایم
    ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
    چو گلدان خالی، لب پنجره
    پر از خاطرات ترک خورده‌ایم
    اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
    اگر خون دل بود ما خورده‌ایم
    اگر دل دلیل است آورده‌ایم
    اگر داغ،‌ شرط است ما برده‌ایم
    گواهی بخواهید اینک گواه
    همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم
    دلی سربلند و سری سر به زیر
    از این دست عمری به سر برده‌ایم»
    
    مریم شیرازی.سایت خانواده سبز

[ جمعه 86/10/14 ] [ 10:23 صبح ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> ارامش درون - ماه و مهر