سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه و مهر
 
قالب وبلاگ

امروزصبح وارد حیاط مدرسه که شدم دیدم یکی از بچه ها اومد سمتم و یواشکی گفت که خانم!!!! فلانی؟؟دوروزه با چشمانی ارایش کرده میاد مدرسه....دانش اموز و صداش کردم.دیدم به به چشماش برق میزنه..گفتم به چشمات چیزی مالیدی.گفت نه.در حالیکه چشماش داد میزد...گفتم خب پس نزدی ..گفت نه.گفتم عیبی نداره این دستمال رو به چشمات بمال ؟دستمال و گرفت و مالید به چشماش.سیاهی روی دستمال جوابشو داد.گفتم سه سال میای مدرسه راهنمایی .یعنی نمیدونی که در مدرسه استفاده این چیزها ممنوعه؟گفت نه اجازه ..سرمه س...چندروز قبل استفاده کردم ...

گفتم.بدتر حالا.یعنی توی این دوسه روزه اب به صورتت نزدی..نگفتی دارم میرم مدرسه توی اینه خودمو نگاه کنم .ظاهرم مناسب مدرسه باشه.قبول نمیکرد پابه پای من جواب میداد. می خواست کارشو موجه کنه .میبنی تورو خدا .چقدر کار با بچه ها سخت شده...گفتم مثل اینکه متوجه حرفام نمیشی ..بیا بریم دفتر با مادرت صحبت کنم (تلفنی)

داخل دفتر همکارا نشسته بودن .صلاح ندیدم با مادرش تلفنی صحبت کنم.ازش خواستم بیاد مدرسه.بعد ده دقیقه مادرش اومد.ماجرا رو براش تعریف کردم و ازش گلایه کردم که به عنوان یه مادر باید مواظب دخترش باشه...هر چیزی باید جای خودش قرار بگیره..محیط اموزشی محیط این جور کارا نیست.اصلا در این سن چه نیازی به ارایش.یه کمی هم از اخلاق خوب دخترش گفتم از وضع خوب درسیش...

گفتم حیفه بیاد وقتشو با این جور کارا هدر بده.قطعا پشت این دلمشغولیها به این مسائل ، چیزهای دیگری هم هست .مواظب باشین.مادره اصلا حرفی نزد و میدونست که فعلا در این زمان اشتباه کرده.حرفی هم نداشت بزنه.مادر معذرتی خواست و رفت.دانش اموز رو هم به کلاس فرستادم. میدونم که این تیپ ادما اصلن اعتقادی به حرفای ما ندارن ..چون خودم چندبار اونا رو بیرون از مدرسه در جاهای مختلف با وضعی نامناسب دیده بودم.ولی در حال حاضر چه میکردم .حداقل باید راهنمایی میکردم تا  محیط اموزشی و پرورشی مدرسه رو متعادل نگه داریم وگرنه یه کمی شل بگیریم و اهمیت ندیم میشه مثل بسیاری از مدارس دوربرمون.

دخترای مورنگ کرده...ابرو گرفته ...متاهل و مجرد که اصلا فعلا معلوم نیست. آستینا تا ارنج بالا اومده...وقتی میایم ساری و موقع تعطیلی دانش اموزان اونا رو میبینیم متاسف میشم ..برای هممون.برای پدر مادرا..برای اولیا اموزشی و پرورشی..که دست رو دست گذاشتنو  و استعدادهای درخشان  بیشترشون داره راحت هدر میره...کار پرورشی کردن که واقعا سخت شده و نیاز به مربیان غدر یا قدر  داره...

امروز صبح بعد مراسم صبحگاه که بچه ها اجرا کردن رفتم کمی راجع به مسایل جاری مدرسه صحبت کردم...به سفارش بعضی از دوستان ، اخر صحبتم..مسابقه ی صلوات گذاشتم...اثرداده بود..

اول سال اولیها بعد سال دومیها و بعد سال سومیها و بعد همشون.....اخرشم گفتم ایشاللا با خانواده هاشون برن مدینه زیارت رسول الله(ص)

از راهنمایی دوستام متشکرم.ثوابش به اونها هم میرسه................

یکی از همکارام توی یه ماه گذشته هم پدرشو از دست داد هم مادرشو .مثل اینکه این زوج عاشق هم بودن...برای شادی روحشون صلواتی بفرستین..


[ یکشنبه 90/7/10 ] [ 11:44 عصر ] [ فارا عطایی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با ماه و مهر همسفر جاده های اسمانی باشید.
لینک دوستان
امکانات وب
head> یک روز من - ماه و مهر